نگاهی از درون : Insider's View

برداشت‌های پیش‌پاافتاده

مهاجرت،‌ مسئله این است!

مهاجرت،‌ مسئله این است!

از زمانی که وارد فضای کسب‌و‌کار شدم مدت زیادی نمیگذره و ان شالله به مرور تجربه خودم رو از این برخورد سهمگین با یه جامعه کاملاً متفاوت به نام فضای کسب‌و‌کار خواهم گفت. در اصل یک مطلب در مورد فضای مدیریتی شرکت‌های تازه‌کار نوشتم که به دلایلی انتشارش رو به تأخیر انداختم. اما چیزی که الآن می‌خوام در موردش بنویسم مرتبط با رفتار، نیاز‌ها و واکنش‌های آدم‌هاست و بیشتر می‌شه اسمش رو جامعه‌شناسی فضای کسب‌و‌کار گذاشت.

در این حوزه محمدرضای شعبانعلی چند‌تا رادیو مذاکره خیلی خیلی خوب داره که با پویا شفیعی، امیر تقوی و احمدرضا نخجوانی (تک‌تک و همه با هم) صحبت کرده. من این صبحت‌ها رو هم حدوداً یکی دو سال قبل از مشغول‌شدن به کار رسمی و هم بعد از اون (حدود 8-10 ماه بعد) گوش دادم و متوجه شدم که «شنیدن کی بود مانند دیدن!». علاوه بر اون، یکی از چیز‌هایی که این‌جا می‌خوام بنویسم اصلاً توی اون فایل‌ها نبود و شاید اون موقع به اندازه الآن جدی نبوده یا توی فضای شرکت‌های اون‌ها رواج نداشته یا مصلحت نبوده که توی فایل‌ها بذارن و اون مسئله مهاجرته.

من خیلی با واژه مهاجرت ارتباط برقرار نمی‌کنم و بیشتر از واژه رفتن خوشم میاد. دلیلش هم اینه که رفتن می‌تونه معنی برگشتن در آینده رو هم بده اما مهاجرت بیشتر حس باقی‌موندن و برنگشتن رو القا می‌کنه. و البته از اون‌جایی که من تصور می‌کنم این مملکت با مهاجرت‌کردن درست نمی‌شه و این‌جا مامان-باباهامون زندگی می‌کنن باید یه دستی به سر و گوشش بکشیم و توسعه‌ش بدیم. اما از اون‌جایی که بیشتر افرادی که می‌خوام در موردشون صحبت کنم قصدشون به مهاجرت نزدیک‌تره تا رفتن، برای همین من هم از این واژه استفاده می‌کنم.

آشنایی من با مسئله مهاجرت به طور جدی برمی‌گرده به زمانی که وارد دانشگاه شدم. دانشگاهی که من توش درس خوندم، طبق شنیده‌های مرسوم در جامعه، بیشترین آمار مهاجرت به خارج از کشور رو داره؛ تا جایی این شنیده‌ها غلیظ هستن که من تا مدتی فکر می‌کردم که جو اقدام برای پذیرش در دانشگاه‌های خارجی (که از این به بعد با واژه اَپلای (apply) جایگزین می‌شه) توی دانشگاه‌های دیگه چندان وجود نداره و اون‌ها هم شانس زیادی برای پذیرش ندارند. البته این تصورم به مرور بیش از حد تعدیل شده.

به گواه صبحت‌هایی که ورودی‌های سال‌بالایی ما داشتند، مهاجرت رتبه‌های بالای ورودی سال ما، یعنی 89، توی رشته مکانیک، از ورودی‌های سال‌های قبلی که باهاشون برخورد داشتیم، یعنی 87 و 88، خیلی بیشتر بوده. طوری که وقتی من وارد مقطع ارشد توی دانشگاه خودمون شدم، به ندرت بچه‌های خودمون رو می‌دیدم و سال دوم ارشد این به شدت کمتر شد چون یه سری از بچه‌ها کارشناسی‌شون رو 5 ساله تموم کردند و بعد رفتند. بعداً فهمیدم که ورودی‌های سال 90 هم به اندازه ما تلاش برای رفتن نکردند و البته پذیرش گرفتن توی اون سال‌ هم سخت‌تر بوده که دلیلش رو نمی‌دونم.

هیچ‌وقت درست علت این اختلاف فاحش ورودی‌های خودمون رو نفهمیدم. علت اپلای‌کردن بچه‌ها رو هم به درستی نفهمیدم. وقتی که ازشون می‌پرسیدم دلایلشون خیلی ساده‌لوحانه بود، چیزی شبیه به این که ایران جای خوبی برای زندگی نیست یا چرا باید حین درس‌خوندن بهت پول ندند و بیگاری ازت بکشند، یا آزادی توی خارج از کشور بیشتره یا بازار کار بهتری داره و از این طور مباحث. بحث من این نیست که این دلایل ساده‌لوحانه هستند یا نه، بحثم اینه که آدم‌هایی که هیچ تجربه‌ای از این دلایل نداشتند چطور بر مبنای این‌ها تصمیم می‌گرفتند.

من هم توی همین جو برای اپلای بودم و سال سوم کارشناسی شروع کردم به خوندن زبان. اما وقتی دلیل موجه و انگیزه کافی برای خوندنش نداشتم به مرور سرد شدم و ول کردم و نتونستم خودم رو قانع کنم که رفتن گزینه بهتری نسبت به موندنه چون هیچ هدفی نداشتم. نه هدفی برای موندن و نه هدفی برای رفتن و توی این شرایط آدم حفظ شرایط موجود رو انتخاب می‌کنه که می‌شه موندن.

محض اطلاع: من چنان بی‌هدف بودم که کنکور ارشد هم ثبت‌نام نکردم و سهمیه استعداد درخشان دانشگاه بود که من رو بدون کنکور برد ارشد.

من شنیده بودم که عمده کسایی که از کارشناسی دانشگاه‌های دیگه توی مقطع ارشد دانشگاه شریف قبول می‌شن، شریف رو به عنوان یک سکوی پرتاب برای اپلای انتخاب کردند و بعد از ارشد سریع میرن. اما درست این رو باور نکرده بودم.

توی دوره ارشد، اکثر آدم‌های دور و برم دو حالت داشتند: یا با هدف اپلای اومده بودند شریف یا کلاً هیچ هدف و برنامه‌ای برای آینده‌شون نداشتند. اوایل دوران ارشد که من توی جو کار‌آفرینی و راه‌اندازی کسب‌و‌کار بودم، آدم‌هایی که کمی با من آشنایی داشتند و از جای دیگه‌ای اومده بودند شرایط من رو اصلاً درک نمی‌کردند و انگار با یه پدیده جدید مواجه شده بودند که به این دلیل سر کلاس‌ها نمیاد و تمرین تحویل نمی‌ده که دنبال کاره نه این که حالش رو نداره.

وضعیت ارشد خیلی ناراحت‌کننده بود چون من آدم‌هایی که می‌خواستند از شریف به عنوان سکوی پرش استفاده کنند رو با چشم بدی نگاه می‌کردم. وضعیت تا جایی پیشرفت که بعد از فارغ‌التحصیلیم، وقتی توی دانشگاه قدم می‌زدم، به ندرت، واقعاً به ندرت، آدم آشنایی می‌دیدم که ورودی 89 باشه. همه رفقای ما رفته بودند، عمدتاً تا جایی که اطلاع داشتم به مقصد خارج از کشور.

طبق برداشت‌های قبلیم این‌طور فکر می‌کردم که روند اپلای در دور و برم متوقف شده و هر کسی که می‌خواسته رفته و اون‌هایی که موندند تصمیمشون رو برای موندن گرفتند. این دیدگاه من رو فضاهای کارآفرینی که باهاش مواجه بودم به شدت تقویت می‌کرد. اما وقتی وارد فضای کار توی حوزه رشته تحصیلیم شدم دیدم که اوضاع،‌ حداقل توی این حوزه، خیلی قاراشمیشه.

توش شرکت خود ما که دانشجو‌ها و فارغ‌التحصیل‌های شریف بودند و یه کار مهندسی خیلی عالی و رضایت‌بخش (فارغ از حقوقش) انجام می‌دادند هم اپلای‌کردن و مهاجرت وجود داشت. جلوی چشم خودم دو تا از بهترین آدم‌های شرکت اپلای کردند و رفتند توی بهترین دانشگاه‌های دنیا. پیش خودم گفتم که خب اینا شریفی بودند و مسئله‌ای نیست. اما ماجرا ظاهراً عمیق‌تر از این حرفاست.

غیر از یک سری از دوستای خودم که توی شرکت‌هایی مثل خودمون کار می‌کنند و می‌بینم که می‌خوان اپلای کنند و برند، دیدم که توی شرکت خوبی مثل مپنا هم همین وضعیت برقراره. از چندتا از دوستام شنیدم که کارمند‌های مپنا به شدت دنبال یک راهی برای اپلای‌کردن و مهاجرت هستند. تصور من این بود که بالاخره حقوق مپنا خیلی بهتر از جاهای دیگه هست و کفاف زندگی‌شون رو می‌ده و اذیت نمی‌شن اما مثل این‌که انتظار‌های جوونای هم‌سن و سال من خیلی بیشتر از این حرف‌هاست.

این خلاصه بحث چند روز پیش من و یکی از رفقامه که توی مپنا کار می‌کنه.

...

-دوستم: منم کم‌کم دارم به همین نتیجه می‌رسم پسر. انگار باید رفت. ... پسر همکارای ما دارن خودشونو پاره می‌کنن که برن.

- من: منم از بقیه دوستام همچین توصیفاتی رو شنیده بودم. ماجرا چیه؟ اونجا که حقوقش ظاهراً نسبت به خیلی جاها بهتره.

- برا شروع خوبه ولی ترفیع گرفتنش خیلی سخته. یکی از بچه‌ها 9 ساله که هنوز کارشناسه.

- کارش هم خوبه یا متوسطه؟

- عالیه. همه قوین عجیب

- مشکلشون چیه دقیقاً؟ فقط ترفیع؟

- حقوق و ترفیع

...

اصل ماجرا اینه که ملت از دریافتی که دارن ناراضین و به نظرشون با این حقوق امکان رسیدن به خواسته‌هاشون تا مدت خیلی خیلی زیادی امکان‌پذیر نیست و البته درست هم می‌گن. یکی دیگه از رفقام هم که تعریف می‌کرد می‌گفت اصلاً معلوم نیست که با این وضع تعدیل نیرویی که وجود داره من سال بعدی کار داشته باشم یا نه. پروژه‌ها خیلی کم شده.

به نظر من ریشه این نارضایتی عمدتاً از سه چیزه: مقایسه با خارج، احساس عقب افتادن از کسایی که رفتند و خواستن خدا و خرما با هم

وقتی فضای کسب‌و‌کار کشورمون رو با کشور‌های توسعه‌یافته مقایسه می‌کنیم متوجه می‌شیم که حقوق دریافتی مهندس‌هامون به مراتب از اون‌ها کمتره و اون‌ها به دلیل نظام مالی، بانکی و بعضاً دولت رفاه قوی توی کشورشون به سرعت با اهرم‌های مختلف می‌تونن به نیاز‌های اولیه اما اساسی زندگی‌شون مثل خونه و ماشین و ازدواج و لوازم راحتی زندگی برسن اما رسیدن به این چیزا حتی با حقوق ماهی 3 میلیون تومن (که توی حوزه ما بالا حساب میشه) توی تهران خیلی ساده نیست. برای کسایی که امکان رفتنشون، حتی درصدی، وجود داشته باشه هم این مقایسه دردناک‌تر می‌شه.

کسایی که درصدی احتمال موفقیت در مهاجرتشون وجود داره هم عمدتاً آدم‌های مهاجر کنارشون وجود داشته و خودآگاه یا ناخودآگاه خودشون رو با اون‌ها مقایسه می‌کنند و هر روز هم عکس‌هاشون رو توی اینستاگرام می‌بینند و به خودشون می‌گن من چی از اون کم دارم. یا اگر من مهاجرت نکنم و توی ایران بمونم از اون عقب افتادم. این حس هم به مرور با ارضا نشدن نیاز‌های زندگی و هدف‌هایی که توی جوونی برای خودمون میذاریم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه تا جایی که تحمل‌کردنش زندگی رو به دهمنون زهر می‌کنه.

یک مسئله دیگه هم توجه نکردن به سختی‌های موجود توی هر مسیریه. ما وقتی به اپلای و مهاجرت فکر می‌کنیم عمدتاً به خلاص‌شدن از مشکلایی توی ایران داریم فکر می‌کنیم و خوبی‌های اونجا. در حالی که سختی‌های اون رو تا وارد مسیرش نشیم حقیقتاً درک نمی‌کنیم. توی ایران هم می‌خوایم هم خوبی‌های اون طرف رو داشته باشیم و هم تفریح و زندگی با خونواده‌مون رو و این نشدنیه.

همه این نارضایتی‌ها باعث می‌شه ما به رفتن میل پیدا کنیم. اما یه دسته‌ای هستند که من توی ایران دیدم موندند و به راحتی هم نظرشون عوض نشده:‌ رفقایی که وارد جو کارآفرینی یا خوندن رشته mba شدند و الآن هم پول خوبی درمیارن. این‌ها تا حدی نیاز‌های اولیه‌شون یا حتی نیاز‌های سطح بالاترشون ارضا شده و خیلی رو به مقایسه نمیارن. به نظرم اگر شرایط اقتصادی ایران بهبود پیدا کنه نظر خیلی از آدم‌هایی که قصد مهاجرت دارند عوض می‌شه. چیزی که خیلی سخته عملی بشه.

پی‌نوشت: ان‌شالله بعداً یک متنی می‌نویسم در ستایش رفتن و توضیح می‌دم که اگر بخوام برم، و البته مهاجرت نکنم، به چه دلایلی می‌رم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دانشگاه به چه دردی می‌خورد؟

مقدمه اول: بهانه این نوشته سؤال یکی از بستگان و دوستانی هست که چند وقتیه در مورد مسائل مربوط به رشته/دانشگاه‌ش با من مشورت می‌کنه. در واقع ماجرا از آن‌جا شروع شد که من دانشگاه شریف قبول شدم و عده‌ای فکر کردند که کار خیلی بزرگی کردم! هنوز هم که هنوزه تصورم این هست که رتبه دو رقمی کنکور و قبول‌شدن در دانشگاه شریف چندان هم سخت نیست؛ هر چند که ظاهراً عمده مردم چنین تصوری ندارند. در واقع همین کوچیک‌دیدن دستاورد‌هام باعث شده که بعضی وقت‌ها با کمبود اعتماد به نفس رو‌به‌رو بشم و وقتی که خودم را بقیه مقایسه کردم کمی روحیه گرفتم. ولی خب در مجموع هنوز هم با این قضیه کلنجار می‌رم. سعی می‌کنم این ماجرا را در یک پست مجزا باز کنم.

بگذریم. بهانه را توضیح می‌دادم. دوست من،‌ مهدی،‌ هر از گاهی در دورانی که برای کنکور کارشناسی می‌خواند از من مشاوره می‌گرفت. از همان سوال‌هایی که عمده کنکوری‌ها می‌پرسند و بعداً‌ به نظرشان مسخره می‌رسد: چه کتابی بهتر است؟، کلاس بروم یا نه؟، درصد‌های من اینست با این‌ها نا‌امید شدم،‌ چه کنم؟ و از این طور سوالات. البته منم در دوران کنکورم از این سوالات می‌پرسیدم اما نه به غلظت مهدی. و البته از مهدی هم غلیظ‌تر هست و برای همین به نظرم چندان هم افراط نمی‌کرد. حالا هم که دانشگاه رفته و همان رشته من (مهندسی مکانیک) را می‌خواند، همان جنس سوال‌ها را و بلکه ساده‌تر می‌پرسد: با چه استادی بردارم؟، چند واحد بردارم؟،‌ کدام درس مهم‌تر است؟ و از این طور سوالات. در اصل غلظت سؤال‌هاش بیشتر شده و به نظرم به خاطر این هست که به یک طریقی بهش القا شده که این تصمیم‌ها خیلی مهمه.

دکتر دورعلی،‌ استاد دوست‌داشتنی دانشکده ما، یک روز سر کلاس گریزی به جلسات مشاوره انتخاب گرایش برای ارشد زد. یک گروهی به دکتر گفته بودند که بیا و برای سال آخری‌های کارشناسی سخنرانی کن و در مورد تفاوت گرایش‌ها توضیح بده و آن‌ها را برای انتخاب گرایش راهنمایی کن. او هم عصبانی شده بود که مگر این‌ها بچه اند و همه بالای 20 سال سن دارند و خودشان باید برای خودشان تصمیم بگیرند و باید یاد بگیرند که خودشان برای انتخاباتشان جستجو کنند و انتخاب کنند. این راه حل‌ها یعنی ما نمی‌گذاریم روی پای خودشان بایستند.

تصور من این است که حتی اگر والدین و مدرسه تا پیش از کنکور تصمیم‌گیری را به بچه،‌ حداقل در مواردی، یاد داده باشند،‌ در دوران کنکور چنان ترسی به جان بچه‌ها می‌اندازند که کاملاً تصمیم‌گیری را فراموش می‌کند و بار نتایج تصمیم‌هایش را به دوش سایرین می‌اندازد. چنان بچه درگیر نظرات مختلف و عموماً‌ متضاد مشاوران می‌شود که گیج می‌شود و هیچ تصمیمی نمی‌گیرد. بزرگ‌کردن کنکور پیش چشمان بچه هم این تصور را برایش ایجاد می‌کند که تحصیلات دانشگاهی یگانه عامل رستگاری است. این می‌شود که در دانشگاه هم همین روند را ادامه می‌دهد و هر چه می‌گذرد از اشتباه‌کردن و تصمیم اشتباه بیشتر می‌ترسد.

الآن کاری با این‌که ترس از اشتباه چه به جان جامعه می‌اندازد ندارم. مسئله اصلی آخرین سوالی است که از من پرسید و نشون داد که واقعاً‌ تصور می‌کنه خیلی آینده تحصیلی اهمیت داره. جواب من سه جمله بود:

- به نظر شما مشکلی در آینده تحصیلاتی من پیش نمیاد؟

- آینده تحصیلاتی چندان اهمیتی نداره. آینده کاری هم چندان ارتباطی با تحصیلات نداره. ان شالله هممون عاقبت بخیر بشیم.

مقدمه دوم: پشت این سه جمله‌ای که جواب دادم، برداشت‌هایی بود که از صحبت‌ها و نوشته‌های محمدرضا شعبانعلی داشته‌ام، مشاهده‌هایی که در طول این چند سال کرده‌ام و بعضی از کتاب‌ها و مقاله‌های مرتبط با صنعت و تکنولوژی نوین خوانده‌ام و به مرور به باور من تبدیل شده. البته که ممکن است اشتباه هم باشد یا نظرم تغییر کند. آن‌چه در ادامه می‌نویسم بسط این سه جمله است.

اصل مطلب

1. آینده تحصیلاتی چندان اهمیتی نداره

اون چیزی که در این بخش قصد دارم توضیح بدم بیشتر به مبحث دانشگاه و تغییرات دنیا و نقشی که باید از دانشگاه انتظار داشته باشیم بر می‌گرده. اخیراً دکتر گلشنی سخنرانی در دانشگاه شریف داشتند و از وضعیت خراب دانشگاه‌ها،‌ مخصوصاً شریف، حسابی گلایه می‌کردند و مشکلات دانشگاه رو برمی‌شمردند و در نهایت هم گفتند که دانشگاه در حال سقوط است. یکی از چیز‌هایی که اشاره کردند، فارغ‌التحصیل‌های بی‌کیفیت، ناتوان،‌ و بی‌مهارت از دانشگاه بود. اون چیزی هم که من قصد دارم اشاره کنم همینه.دروسی که در دانشگاه ارایه می‌شه اصلاً دانشجو رو برای فضای کار آینده آماده نمی‌کنه و سبک تدریس هم طوری شده که دانشجو‌ها بتونن جواب سوال‌های امتحان رو بنویسند نه این‌که مسئله‌های واقعی رو به خوبی حل کنند. در اصل، دروسی که در دانشگاه ارایه می‌شه چند تا مشکل داره. قدیمیه، الزاماً توسط استاد مسلط به اون مفهوم و استادی که کاربرد اون موضوع رو بلد باشه ارایه نمی‌شه، الزاماً‌ به کار نمیاد، و به روش مؤثر ارایه نمی‌شه. قبل از توضیح این‌ها باید بگم که من خیلی ایده‌آل‌گرام و برای همین شاید این توضیح‌ها خیلی رادیکال به نظر برسه.

به نظر من یکی از شروط ارایه درس صلاحیت استاد ارایه‌دهنده اون درسه. برای همین هم اعتقاد دارم که دانشگاه‌های متوسط و ضعیف به هیچ دردی نمی‌خورند و صرفاً یک مدرک بی‌خاصیت ارایه می‌دن (البته در مورد سایر دانشگاه‌ها هم صادقه ولی بعضاً به دلایل دیگه). استاد‌ها صرفاً باید دروسی رو ارایه بدن که در حوزه تخصصی اصلی اون‌هاست. علاوه بر این باید به تدریس‌کردن هم علاقه داشته باشن. توی رفقای خودم،‌ چه کسایی که کارشناسی رو توی دانشگاه خودمون بودند و چه کسایی که جای دیگه‌ای بودند، دیدم که انتخاب پروژه کارشناسی و گرایش ارشد تا حد خیلی زیادی وابسته به علاقمندشدن به یه استاد بوده تا به یه حوزه. در اصل، ما ها به ارایه جذاب یه مبحث علمی علاقمند شدیم و اون رو به عنوان پروژه کارشناسی یا گرایش و تز ارشد انتخاب کردیم. البته یه حالت دیگه هم برای انتخاب گرایش بوده که اون معیار «توی بورس بودنه»‌ که خارج از مبحث ماست (اجبار گرایش هم که کلاً خارج از بحث انتخاب گرایشه!)

دروسی که توی دانشگاه ارایه می‌شه هم عمدتاً ناکارآمدند و بعداً توی انجام پروژه‌‌های واقعی خیلی به دردی نمی‌خورند و اون‌هایی هم که به درد می‌خورند کاملاً فراموش شدند و باید باز‌آموزی بشن. مثال‌هایی که توی درس‌های به درد بخور ارایه می‌شه چنان ساده‌سازی شده هست که زمان مواجه‌شدن با مسئله واقعی قابل الگوبرداری نیستند. در کنار این‌که توی دانشگاه به ما یاد نمی‌دن چطور یه مسئله واقعی رو به تعدادی مسئله کوچک‌تر و قابل حل بشکنیم و بعد دوباره همه چیز رو سر هم کنیم تا مسئله واقعی حل بشه. سختی ارایه به این شکل هم باعث شده وقتی استادی چنین روشی رو ارایه کنه همه فراری بشن و سمت اون استاد نردند. امان از تنبلی!

حذف دروس به درد نخور از چارت درسی هم مسئله خیلی بغرنجیه. این اختلاف هنوز هم وجود داره که اگر چیزی ممکنه در آینده به کار یک مهندس بیاد باید اون رو از قبل یاد بگیره یا نه؟ مثلاً عمده مهندس‌های مکانیک در آینده هیچ نیازی به قضیه گرین و استوکس توی حل مسائل واقعی ندارند ولی حتماً‌ باید اینو توی ریاضی عمومی 1 و 2 یاد بگیرند. من توی دوره ارشدم هیچ نیازی به کل 14 واحد ریاضی که پاس کردم نداشتم؛ هیچ انتگرال و مشتقی نگرفتم و عمده نیازم با 3-4 تا درس خاص حل می‌شد. خب دلیل هدر دادن این همه وقت من چی بود؟

ارایه دروس در دانشگاه‌ها یه ارایه سنتیه و سازگار با شرایط امروز نیست. من فعلاً‌ کاری با مبحث پژوهش صرف و گرفتن دکترا ندارم و بحثم ارایه مهندس برای حل مسائل واقعی مهندسی در بازار کاره. برای این‌طور آدم‌ها باید بسته به حوزه کاری‌شون یه سری درس خاص ارایه بشه و تمرکز عمده روی نحوه حل مسائل مهندسی با رویکرد کار گروهی باشه. این چیزیه که ما هیچ‌وقت درست یاد نگرفتیم. علاوه بر این، روند تکنولوژی داره به سمتی می‌ره که برای حل همه مسائل از کامپیوتر استفاده می‌شه و عمده کار‌ها اتوماتیک شدند. توی این دنیا باید یاد بگیریم که چطور شغلی داشته باشیم که دوام داشته باشه و یه کامپیوتر جامون رو نگیره. به نظرم بهترین راه اینه که خودمون بتونیم فرایند اتوماسیون رو اجرا کنیم و برنامه‌هایی بنویسیم که جای آدم‌ها رو می‌گیره.

به نظرم دستاورد‌های مهم دانشگاه باید این‌ها باشند: نحوه حل مسائل مهندسی و شکستن اون‌ها به مسائل کوچک‌تر،‌ نحوه یادگرفتن چیز‌هایی که بلد نیستیم، و مهارت‌های نرم مثل کار گروهی و مهارت‌های ارتباطی. اگر واقع‌بین باشیم و با شرایط فعلی کنار بیایم متوجه می‌شیم که بستر مناسبی برای یادگیری حل مسائل مهندسی در دانشگاه‌ها وجود نداره. اما اگر کمی باهوش باشیم از پروژه‌های درسی و تز‌هامون تا حدی می‌تونیم یاد بگیریم که چیز‌هایی که تا حالا بهمون درس ندادند رو چطور یاد بگیریم. یه بستر مهم دیگه که بعضی از دانشگاه‌ها فراهم می‌کنند و البته به مرور از طرف دانشجو‌ها به فراموشی سپرده شدند یادگرفتن مهارت‌های نرم هست.

دانشگاه‌های باسابقه و جاافتاده این ویژگی رو دارند که گروه‌های دانشجوی زیادی رو به خودشون دیدند و همین باعث شده نهاد‌های دانشجویی خوبی توی زمینه‌های مختلف توی اون‌ها رشد کنه و به خاطر توالی نسل‌های دانشگاهی،‌ این نهاد‌ها باقی موندند. چندان مهم نیست که توی کدوم یکی از نهاد‌ها فعالیت می‌کنیم، سیاسی،‌ ورزشی، علمی،‌ فرهنگی یا تفریحی؛ مهم اینه که فعالیت در این نهاد‌ها باعث می‌شه تمرین کار گروهی بکنیم، تعامل با هم‌دیگه رو یاد بگیریم و تجربه حداقلی از مواجه شدن با اجتماع داشته باشیم. مخصوصاً که جامعه ما طرز رفتار متقابل دختر و پسر رو هم یاد نداده و این یه فرصت مناسب و کم‌خطر! برای یاد‌گیری این موضوع هست.

از همه این‌ها که بگذریم، توجه به این موضوع خیلی مهمه که مدرک تحصیلی حداکثر 5 سال اعتبار داره و بعد از اون، برای معرفی خودمون توی بازار کار سابقه کاری ماست که مهمه نه مدرکی که 5 سال پیش گرفتیم. و البته وقتی که هیچ تجربه کاری نداریم تنها چیزی که برای ارایه داریم مدرک تحصیلی‌مون هست و باید توجه کنیم که این مزیت رقابتی خیلی بزرگی نیست چون آدم‌های مثل ما خیلی خیلی زیادند.

2. آینده کاری هم چندان ارتباطی با تحصیلات نداره

بازار کار یه بازار پویاست به این معنی مثلاً امروز به 1000 نفر مهندس مکانیک با تخصص‌های الف و ب و ج نیاز داره و پس‌فردا به 200 نفر مهندس شیمی با یه تخصص‌های مختص به زمانش. این تغییراتِ نیاز بازار کار امروز به وجود میاد اما دانشگاه قابلیت تطبیق خودش با نیاز بازار کار رو نداره و اگه در لحظه نیاز بازار کار هم معلوم باشه، با اغماض دانشگاه 2 سال طول می‌کشه تا خروجی مورد نیاز بازار رو تأمین کنه و خب بازار هم توی این مدت بی‌کار ننشسته و یه جوری نیازش رو تأمین کرده و این‌جاست که حسنی می‌مونه و حوضش! هر چند که توی بعضی از حوزه‌های نوظهور تأمین نیاز بازار کار به سرعت انجام نمی‌شه و این عطش تا چند سال باقی می‌مونه اما یه پارادوکس هنوز هم باقیه: مگر نیاز به مهندس‌های مکانیک چقدر هست که هنوز با این شدت توی دانشگاه‌ها ظرفیت دارند؟ چرا این سیگنال بازار به دانشگاه نمی‌رسه و ظرفیت این رشته رو کاهش نمی‌ده؟ حدس می‌زنم این سؤال به سیاست‌گذاری بر‌می‌گرده که در حوزه من نیست اما به هر حال نیاز هست که جواب داده بشه.

در حال حاضر با مشاهدات من،‌ این طور به نظر می‌رسه که بازار کار در ایران به فارغ‌التحصیلان دو رشته «مدیریت کسب‌و‌کار» و «مهندسی نرم‌افزار» نیاز داره. البته خیلی از کسب‌و‌کار‌هایی که مرتبط با مهندسی نرم‌افزار هست بدون تحصیلات آکادمیک هم قابل دستیابیه اما دسته‌ای از اون‌ها هستند که آشنایی با مباحث آکادمیک می‌تونه امتیاز محسوب بشه. الآن بازار کسب‌وکار‌های دیجیتال در ایران به سرعت در حال گسترشه و از اون‌جایی که از روند جهانی خیلی خیلی عقب هستیم تصور می‌کنم که تا پرشدن ظرفیت این بخش از بازار خیلی فاصله داریم.

علاوه بر این، یه پدیده آماری در داخل کشور (و احتمالاً خیلی جاهای دیگه دنیا) برقراره: شغل بخش زیادی از شاغلان ارتباطی با رشته تحصیلی اون‌ها نداره. از اون‌جایی که بازار کار یه موجود طبیعی هست،‌ امکان تغییر ناگهانی توی اون وجود نداره. پس بعد از جای‌گیری ما در بازار کار،‌ ما هم با خواص اون کنار میایم. پس با احتمال زیاد شغل ما هم ارتباطی با رشته تحصیلی‌مون نخواهد داشت! در مورد این‌که در مواجهه با این دانسته باید چکار کنیم یه پیشنهاد دارم: سراغ کاری برید که دوستش دارید.

میهایلی یه دانشمنده که یه معیار خیلی خوب برای تشخیص کاری که دوست داریم ارایه کرده: کاری که توش غرق می‌شیم و گذر زمان رو حس نمی‌کنیم و اسم این وضعیت رو غوطه‌وری (Flow) گذاشته. یه کتابی هم به همین اسم داره که هنوز فرصت نکردم بخونمش. اگر به سمت انتخاب کاری با شاخصه غوطه‌وری بریم و همه یادگیری‌هامون رو هم حول همین وضیعت قرار بدیم کم‌کم به درجه‌ای از حرفه‌ای بودن توی اون حوزه می‌رسیم که رزومه‌مون انقدر بزرگ می‌شه که مدرک دانشگاهی‌مون کاملاً زیر سایه اون گم میشه. بنابراین توی بازار کار هم می‌تونیم مزیت رقابتی قابل قبولی داشته باشیم.

یکی از ویژگی‌های بازار کار فعلی کاهش پروژه‌های عمرانی دولتی به دلیل کمبود بودجه دولتیه. توی این وضعیت، شغل‌های پیمان‌کاری واقع در زنجیره متصل به دولت در وضعیت خیلی بدی قرار دارند. یک زمانی که با دکتر کیامهر صحبت می‌کردم گفت

توی وضعیت رکود اقتصادی،‌ بهترین بیزینس اونیه که به مردم جنس بفروشه یا خدمات ارایه بده، چون مردم پول نقد دستشون دارند و همون موقع پول می‌دن.

در این شرایط، بازار کار بیشتر متناسب با نیاز مردم شکل می‌گیره تا پروژه‌های تعریف‌شده دولتی. و توی این شرایط سهم مهندس‌هایی از جنس ما خیلی کمتر میشه. تصور می‌کنم پرکشش‌ترین سگمنت بازار کار در این شرایط بخش بازاریابی و فروش باشه.

یکی دیگه از چیز‌هایی که در کسب‌و‌کار‌های ایرانی کمتر به سراغش می‌رن کسب‌و‌کار‌های مبتنی بر صادراته. درسته که توی این حوزه به دلیل روابط آشفته با جهان خارج کار سختی داریم،‌ اما بازار کار متفاوتی داریم. فکر می‌کنم شرکتی که با مشکل فروش و کمبود پروژه‌های دولتی مواجه شده باید عمده تمرکزش رو روی فروش محصول و خدماتش به خارج از کشور بذاره و دست از سر این دولت در حال احتضار برداره.

چند وقت پیش یه تحلیلی می‌خوندم که بچه‌های دهه 70ای زودتر جذب بازار کار میشن و مثل دهه 60ای‌ها صبر نمی‌کنن که اول درسشون تموم بشه بعد برن سراغ کار. غیر از این هم یه تغییر روندی توی جذب دانشجوهای کارشناسی شریف اتفاق افتاده که رتبه‌های بالای کنکور به جای برق که قبلاً رشته توی بورسی بود، کامپیوتر رو به عنوان رشته اول توی دفترچه انتخاب می‌کنند. این‌ها نشون می‌ده که مردم دارند از بازار کار سیگنال می‌گیرند اما این‌که دانشگاه‌ها و سیاست‌گذار‌ها کی قراره رفتار درستی نشون بدند رو خدا عالمه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سفرنامه کیش-قسمت سوم: غذا و پیشنهاد‌های بی‌شرمانه

پیش‌نوشت: این قسمت پایانی از سفرنامه کیشه. قسمت اول اون رو می‌تونید در این لینک و قسمت دوم رو هم اینجا بخونید.

غذای کیش

من معتقدم تا وقتی می‌شه غذای محلی یه منطقه رو خورد باید از غذاهای تکراری رستوران‌های ایران--یعنی همون کباب و جوجه و خورشت--دوری جست. اما نکته اینجاست که ظاهراً خود محلی‌ها هم خیلی اعتقادی به غذای خودشون ندارند. مثلاً‌ من انتظار دارم منوی رستوران‌های جنوب و شمال ایران پر از غذاهای مرتبط با ماهی باشه و یه جوجه کبابی هم ریز اون گوشه منو نوشته باشه.

عمده غذاهای مرتبط با ماهی در کیش این دو-سه تا بود: ماهی کبابی و ماهی سرخ‌کرده و استیک ماهی؛ که توی اکثر رستوران‌ها هم ماهی شیر سرو می‌شد. واکنش من در یک کلمه خلاصه می‌شه: ابله!

ما این‌همه راه اومدیم بعد ماهی شیر که توی همه شهر‌ها پیدا میشه رو برامون کباب می‌کنید؟ خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان!

من دفعه اولی که کیش بودم، رفتم رستوران نهنگ سفید که جزو رستوران‌های معروف جزیره هم به حساب می‌اومد یه قلیه ماهی خوردم که به نظرم افتضاح بود؛ آبکی و بی‌مزه. اما این دفعه به لطف معرفی یکی از دوستان یه رستوران قدیمی با غذای محلی پیدا کردیم و دو تا غذای خیلی خوشمزه ازش خوردم. رستوران عمو اکبر که تقریباً روبه‌روی پاساژ پانید قرار گرفته. میشه گفت بهترین قلیه ماهی عمرم رو اونجا خوردم. یه غذای دیگه هم به اسم معجون ماهی داشت که چند مدل ماهی رو با همه قاطی کرده بود و کمی هم گوجه و ادویه داشت و به نظرم خوشمزه بود. دوستان ماهی کبابیش رو هم امتحان کردند که سربلند بیرون اومد.

MixFishesDish

معجون ماهی عمو اکبر

رستوران عمو اکبر محیط بیش از حد ساده‌ای داشت؛ به حدی که وقتی اون رو می‌دیدی انتظار یه رستوران قدیمی با غذاهای نسبتاً کثیف و طعم معمولی رو داشتی. از این میز‌های مستطیلی با قاب فرفروژه که روش یه کُپه سفره یک‌بار‌مصرف پهن کردند. دیوار بدون تزئین با یه تلویزیون که همیشه اخبار شبکه 6 رو پخش می‌کنه. یه پیرمردی هم پشت دخل دم در نشسته. کاملاً تیپیکاله، نه؟

از هر چه بگذریم سخت دوست خوش‌تر است. حذف فست‌فود از وعده‌های غذایی سفر غیر ممکنه. من توی کیش دو جا فست فود خوردم. بار اولی که رفته بودم کیش، توی هتل پارسیان یه فست‌فودی بود که پیتزای خوشمزه‌ای داشت و عموم معرفی کرده بود و در تقابل کامل با نهنگ سفید که باز هم پیشنهاد عموم بود قرار می‌گرفت. اما این دفعه افق‌های روشنی در برابر خودم دیدم: آقایان،‌ خانم‌ها، جایزه بهترین فست‌فود جزیره تعلق می‌گیرد به فست‌فود هشتگ.

ما اونجا سه مدل پیتزا و دو مدل سیب‌زمینی امتحان کردیم که همه خوب بودند. اما انتخاب من این بود: پیتزا نیویورک و سیب‌زمینی سوپریم هشتگ که عکسشون رو این پایین تماشا می‌کنید. محیط فست‌فود هشتگ بر خلاف عمو اکبر کاملاً‌ طراحی شده بود و خبر از یه آرشیتکت جوون، عاشق غرب و کاردرست می‌داد. من چند سال پیش که رفته بودیم کیش یادمه که داشتند اونجا رو می‌ساختند و پشتش یکی دو تا فست‌فود دیگه راه افتاده بود اما هشتگ هنوز باز نشده بود. دکوراسیون هشتگ رو میشه با یه کلمه توصیف کرد: غربی. یه محیط داخلی با دیوار‌های تیره، میز‌های چوبی و شیشه‌ای،‌ نیمکت‌های چوبی و صندلی‌های پست‌مدرن؛ در کنار یه محیط باز توی هوای آزاد. خلاقیتی که بیش از همه جلب توجه می‌کرد فولکس قورباغه‌ای بود که از پشتِ صندلیِ جلو نصف شده بود و نصفش توی محیط باز قرار گرفته بود و نصف دیگه‌ش به دیوار محیط داخلی نصب شده بود. عملاً یه تابلوی سه بعدی نوستالژیک. یه نیم‌چه اجرای زنده‌ای هم اونجا برقرار بود با یه آقایی که بی‌اعتنا به همه و همه بی‌اعتنا به اون آواز می‌خوند و همزمان گیتار می‌زد. توجه همه وقتی بهش جلب شد که بوی عیدی رو شروع کرد و البته به 20 ثانیه نکشید که همه رفتند توی لاک میزشون.

HashtagFrenchFries

سیب‌زمینی سوپریم هشتگ

کنار این دو تا رستوران من توی رستوران «توتی‌فروتی» هم ماهی خوردم. اونجا هم به جز گزینه «ماهی روز» که یه ماهی متفاوته از معضل ماهی شیر رنج می‌بره. البته ماهی روزش که کبابی هم هست متفاوت و خوشمزه هست و ارزش امتحان کردن رو داره. ماهی که ما خوردیم اسمش سیبا بود که راضی بودم. غیر از این‌ها ما به فودلند هم سر زدیم که غذای خوب اما نه چندان خاطر‌انگیزی داشت.

آخر کار لازمه به یک مورد اشاره کنم که صرفاً به غذا مربوط نمیشه و اون شاندیز صفدریه. به طور خلاصه می‌شه گفت شاندیز صفدری به قیمتش نمی‌ارزه. شیشلیک اون‌ها اصلاً به پای شیشلیک‌های مشهد نمی‌رسه و برنامه موسیقی زنده اون‌ها که 3 ساعت طول می‌کشه بدک نیست.

به همه این چیز‌هایی که گفتم قیمت گرون کیش رو اضافه کنید. یعنی حتی به نظرم غذاهایی با کیفیت عمو اکبر و هشتگ رو میشه توی تهران و اصفهان با قیمت ارزون‌تر پیدا کرد. از مشکلات دیگه رستوران‌های کیش، تنوع کم رستوران‌هاشون و همین‌طور نبود یه سری مرجع اینترنتی درست و حسابی برای معرفی اون‌هاست. تصور من اینه که به خاطر این که خیلی زیاد و متنوع نیستند نیازی به معرفی‌های بلند‌بالا از اون‌ها در اینترنت هم نبوده.

پیشنهاد‌های بی‌شرمانه

با کمال افتخار:‌ استریت‌فود

قبل از هر چیز باید اعلام کنم که اعتبار پیشنهاد Street Food‌ به داداشم می‌رسه. به نظرم یکی از ایده‌های جذاب، درست‌کردن یک منطقه کنار ساحل برای استریت‌فوده که غذاهای با قیمت ارزون‌تر و محلی رو ارایه بدن. استریت‌فود کنار ساحل ایده خیلی وسوسه برانگیزتری نسبت به ایده مسخره و گرون‌قیمت فودکورته. تصور کنید یه خیابون 200 متری با 2 لاین لب ساحل که انواع غذاهای جنوبی، شمالی، تایلندی، لبنانی،‌ مکزیکی، ایتالیایی و محلی ایرانی می‌فروشه و دود اجاق‌ها و منقل‌ها (همونی که جدیداً باکلاس‌ها بهش می‌گن باربکیو!) از 300 متری معلومه و لب ساحل هر 5 متر یک بار یه آلاچیق، با یه میز وسط اون، برای صرف غذا وجود داره. غذاها جلوی چشم شما آماده و سرخ/کباب/پخته می‌شن و دهنتون رو آب می‌اندازند. چرا باید دیگه سراغ رستوران و فودکورت رفت. How hard can it be؟

از دید من هنوز استریت‌فود مهم‌ترین و فوری‌ترین پیشنهادی هست که باید عملی بشه. تصور می‌کنم هر جای ایران که استریت‌فود به صورت جدی ظهور کنه، به سرعت به بقیه شهر‌های گردشگری ایران راه پیدا می‌کنه. برای استریت‌فود شهر‌های شمالی، تهران، اصفهان، شیراز، مناطق کرد‌نشین مثل کرمانشاه و ایلام، و شهر‌های جنوبی اولویت بالایی دارند.

مسیر ویژه دوچرخه در سطح شهر

قبلاً‌ پیشنهاد مسیر ویژه دوچرخه در شهر و کرایه ارزون‌قیمت دوچرخه رو هم مطرح کرده بودم. این پیشنهاد از قبل از سفر به کیش به ذهنم رسیده بود. زمانی که مشغول انتخاب هتل بودیم یه هتل 3 ستاره ارزون‌تر از جام‌جم وجود داشت به اسم میرمهنا. مشکلش محل قرارگیری اون بود که توی محله بومیان کیش قرار داشت و از منطقه تجاری دور بود. اون موقع می‌گفتم که مشکلی نیست و اگه اونجا دوچرخه کرایه بدن میشه راحت به جاهای مختلف کیش رفت و کیف کرد.

هر چند که بعد از دوچرخه‌سواری فهمیدم که فاصله بین هتل میرمهنا با منطقه تجاری بیشتر از اونی هست که بشه تصور کرد، اما هنوز هم معتقدم داشتن دوچرخه و گشتن توی منطقه تجاری با دوچرخه برای بخش عمده‌ای از سگمنت جوون‌های مجرد و زوج‌های جوون جذاب‌تر از سوار تاکسی شدن هست.

پرانتز: من خیلی به دوچرخه علاقه دارم و همین باعث شده که تمایل زیادی به مطرح‌کردن بحث دوچرخه توی حمل‌و‌نقل عمومی داشته باشم.

کاهش قیمت

یکی از هم‌سفر‌های دوست‌داشتنی‌مون قبل از سفر به شوخی و جدی می‌گفت که اگه دو تا همسفر دیگه‌مون مشکل سربازی نداشتند، به جای کیش می‌رفتیم استانبول. دلیلش هم این بود که به جای 550 هزار تومن پول بلیت و هتل و گشت و گذار در جایی که قبلاً هم تجربه‌ش رو داشتیم، 850 هزار تومن می‌دیم و می‌ریم یه جای جدید با هتل مجلل‌تر،‌ باکیفیت‌تر که هزینه همه وعده‌های غذایی‌مون هم حساب شده (هتل all یا U-all). البته قیمتش یه مقداری خوش‌بینانه هست اما شما به بزرگی خودتون ببخشید. اگر میانگین قیمت نهار/شام در کیش رو 35 هزار تومن در نظر بگیریم و برای 4 روز برنامه بریزیم، 280 هزار تومن هزینه ناهار/شام می‌شه و اگر با هزینه بلیت و هتل جمع کنیم میشه 830 هزار تومن! جلّ الخالق! پس پر واضحه که کیش جای گرونیه. در مورد علت این مسئله یه ماجرایی هست که کاملاً با نظر من سازگار نیست اما مطرح‌کردنش خالی از لطف هم نیست.

...

- راننده تاکسی: تا حالا کیش چطور بوده براتون؟

- من: خوش گذشته اما خیلی جای گرونیه.

- به خاطر مالک‌هاست. اجاره‌ها رو خیلی گرون می‌کنن، پس برای این‌که دخل و خرج فروشنده‌ها جور در بیاد باید به مشتری گرون بفروشند ... مثلاً همین تاکسی؛ به ازای هر روز اجاره‌ش من 50 هزار تومن پول می‌دم.

- این بدون هزینه بنزینه دیگه؟

- آره. بنزین با خودمونه. روزی 50 تومن برای این ماشین خیلیه. وگرنه من به جای مثلاً 8 تومن کرایه تاکسی می‌تونستم از شما 6 یا 5 تومن بگیرم.

...

توی کیش یه تعدادی برج توی مجموعه شهر آفتاب هست که بعضی قدیمی هستند و بعضی جدید. از یکی از راننده‌های تاکسی که پرسیدم گفت متری بین 7 تا 10 میلیون تومن قیمت هر واحد از اون‌هاست که به نظرم تخیلی و نجومیه. این معادل قیمت محله‌های خیلی خوب اصفهانه.

یک مشاهده بی‌ربط: برج‌های جدید شهر آفتاب نیمه‌کاره ول شده بودند و راننده تاکسی می‌گفت مدت طولانیه که دیگه کار نمی‌کنند. جا داره محمدرضا شعبانعلی یک رادیو مذاکره دیگه با آقای واثقی پر کنه. (لینک مصاحبه رادیو مذاکره)

متنوع‌تر کردن تفریح‌ها، مخصوصاً آبی

تفریح‌های کیش به طور عمده شامل فلای‌بورد، شاتل، پاراسل، موز (بنانا)، جایروکوپتر (یه چیزی تو مایه‌های هلی‌کوپتر)، غواصی، کارتینگ، پلاژ (دریا)، سافاری ساختگی، جُنگ‌های مسخره (که بهترش توی اینترنت پیدا می‌شه)، و بازدید از اماکن تاریخی می‌شد.

اگه یه تعدادی از این تفریح‌ها که در شهر‌های خودمون هم پیدا می‌شه رو بذاریم کنار متوجه می‌شیم که تفریح‌های متفاوت و آبی خیلی کمی وجود داره. انتظار من این بود که پاراگراف بالا حدود 10 خط می‌شد که نشد. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

هتل برای سگمنت مجردها

به نظرم هتل‌های موجود در کیش برای دو تا سگمنت دیگه طراحی شدند (زوج‌های جوون و خانواده‌ها). اما سفرهای مجردها که تقریباً در ایران با دانشجوها همپوشانی زیادی دارن، کمی متفاوته. این‌ جور آدم‌ها،‌ مثل سفر ما، دنبال اتاق‌هایی با ظرفیت بالاتر از 2 تخت و کم‌هزینه بودن هتل هستند. برای حل این مسئله می‌شه اتاق‌های 4 و 5 تخته رو بیشتر کرد، یه اتاق ساده و تمیز ارایه داد و امکانات هتل رو به طور کامل به آپشن تغییر داد تا بشه با عدم انتخاب اون‌ها در هزینه‌ها صرفه‌جویی کرد. مثلاً حذف حوله، صابون و شامپو، صبحانه، تمیزکردن اتاق در طول اقامت می‌تونه هزینه‌ها رو کاهش بده. قائدتاً اگر پذیرش رو هم حذف کنیم به مدل ساده‌شده‌ای از اجاره یه واحد می‌رسیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سفرنامه کیش-قسمت دوم:‌ اوضاع و احوال کیش

پیش‌نوشت: این متن قسمت دوم سفرنامه کیشه. قسمت اول اون رو می‌تونید در این لینک و قسمت سوم رو هم اینجا مطالعه کنید.

کیش دقیقاً چه‌جور جاییه؟

درسته که کیش یه جزیره‌س اما مفهوم سر گردنه رو به خوبی به مَنَصه ظهور رسونده. در واقع با این همه سال که از توسعه کیش می‌گذره (حتی من ویلای شاه رو هم اونجا دیدم که نشون می‌ده از اون زمان هم به کیش توجهکی می‌شده)، اما هنوز چندان رقابتی توی کیش وجود نداره و همین نبود رقابت باعث شده که قیمت‌ها به شدت بالا برن. علاوه بر این کسی که میاد کیش معلومه که برای تفریح میاد نه زیارت! بنابراین از قبل (یا به قول غربی‌ها آلْرِدی!) معلومه که قراره پول خرج کنه. برای همین مثلاً‌ بلیت یه برنامه جنگ شادی مسخره 70 هزار تومنه! که به قول یکی از بچه‌ها می‌شه کلیپ‌های بهترش رو توی اینترنت و البته مفت تماشا کرد.

قیمت تفریح‌ها هم به شدت گرونه. مثلاً به نظر من باحال‌ترین تفریحی که ما نرفتیم فلای‌بورد بود (این لینک). که قیمتش 150 هزار تومن می‌شد و وقتی ما یک نفر رو دیدیم که سوار فلای‌بورد شده و بعد از هر 2 ثانیه با مغز به قعر دریا سقوط می‌کنه از خیرش گذشتیم. البته به توصیه داداشم که دفعه قبلی رفته بود غواصی، ما هم رفتیم غواصی. این بهترین تفریحی بود که رفتیم. ماهی‌ها در فاصله 1 میلی‌متری شما حرکت می‌کنند. ذره‌ای هم سختی و اذیت نداره و نیازی به بلد‌بودن شنا هم نیست. ما ماهی ملوان و طوطی‌ماهی و یه چندتایی که اسمشون رو نمی‌دونم دیدیم. دوستان هم مفتخر به زیارت یک جفت ماهی مرکب شدند.

من تا حالا دو بار کیش رفتم و هر دو بار فهمیدم که جای گرونیه. اما تصویری که قبل از رفتن به کیش در ذهنم ساخته شده بود یه جایی بود که می‌شد هر چیزی که بخوای بخری و معمولاً ارزون‌تر از شهر خودت. اما در واقع چندان این‌طور نیست. حداقل الآن. پاساژ‌های کیش به دو دسته تقسیم می‌شن: بنجل فروشی و مارک‌/برند فروشی. توی بنجل فروشی‌ها تا حدی با تنوع بیشتری نسبت به بنجل‌فروشی‌های شهر‌هامون جنس هست و اگه خیلی حوصله داشته باشی میشه قیمت ارزون‌تر پیدا کرد که البته به‌نظر من به هزینه فرصتش نمی‌ارزه برای 2 هزار تومن یک ساعت وقت تلف کنی. پس از این لحاظ به نظر من کیش مزیت رقابتی بالایی نداره.

یکی دیگه از مزیت رقابتی‌های کیش که قبلاً‌ هرکی رفته بود روش مانور می‌داد مارک/برند فروشی‌ها بودند که جنس‌های اصل و باکیفیت با قیمت ارزون‌تر داشتند. در واقع اون موقع که تازه کیش خودش برند شده بود انقدر برندبازی مد نبود یا اصلاً کسی برند نمی‌شناخت. جنس چینی هم به این معنا در بازار وجود نداشت. در واقع قدرت انتخابی توی بازار وجود نداشت. یه چند مدل جنس بود که توی همه مغازه‌های شهر بود و فرقی نداشت که از کجا خرید می‌کنی. اما کیش دروازه تازه‌ای به روی مردم گشوده بود و جنس‌هایی داشت که بقیه رنگش رو هم ندیده بودند. اما... اما الآن اون ممه رو لولو برده. برند‌فروشی‌های مال‌های بزرگِ شهر‌های بزرگ حتی از کیش هم بهتر و مطمئن‌تر هستند و دیجی‌کالا [قربونش برم!] از اونا هم معتبر‌تر. چنان هم جنس تقلبی (یا همون فِیک) بازار رو پر کرده که به هیشکی نمی‌شه اعتماد کرد. اعتمادی که قبلاً به فروشگاه‌های کیش وجود داشت. الآن فروشگاه‌های کیش توی قیمت جنس‌های مارک/برند هم چندان مزیت رقابتی ندارند.

من هنوز هم وقتی کیش می‌رم تنها چیزی که توجهم رو جلب می‌کنه شکلاته. شاید بشه مزیت رقابتی! (البته نه با این غلظت) کیش رو توی شکلات و مشتقات قهوه دونست. البته نه اونقدری که بلیت کیش بخری که چندرغاز توی خرید شکلات که یه چیز لوکس توی سبد خرید حساب می‌شه سود کنی.

اگه منتظر مبحث جذاب غذا هستین باید بگم که یه بخش جداگانه براش تدارک دیدم که در ادامه توی بخش سوم میرم سر وقتش. اما فعلاً یه نکته دیگه مونده که می‌خوام توی این بخش بهش نگاه کنم. کیش یه بخش تجاری داره که همه اون رو می‌شناسند. تقریباً‌ میشه شمال شرقی کیش. محدوده‌ای که عمده پاساژها و هتل‌ها و اسکله تفریحی رو شامل می‌شه. دفعه اولی که من رفتم فقط برای دیدن کشتی یونانی از اون منطقه خارج شدم و بعد هم برگشتم همون جایی که بودم. اما این دفعه برای نهار رفته بودیم فودلند و بعدش هم تلاش مذبوحانه‌ای برای رسیدن به کشتی یونانی با دوچرخه داشتیم که قابل تقدیر بود. اون منطقه میشه منطقه مسکونی کیش. اما نه از اون مسکونی‌ها که به نظر می‌رسه. منطقه مردم محلی کیش یه جای دیگه‌س. اونجا منطقه ویلا‌سازی و برج‌سازی کیش بود. ساحل جذاب،‌ آرام، روشن، خلوت و کم‌عمقی داشت. خلاصه بگم هواش دو نفره بود. پیست دوچرخه‌سواری هم از کنارش می‌گذشت که اونو دل‌نواز کرده بود. گشتن توی این منطقه نشون می‌داد که کیش رو می‌شه گسترشش داد و از دریا و طبیعتش بیشتر استفاده کرد.

کیش یه شهر گردشگریه و تقریباً هیچ صنعت دیگه‌ای نداره، تا جایی که میوه و سبزیجاتش هم از خارج از کیش وارد میشه و همین باعث ایجاد اختلاف فاحش توی قیمت میوه شده (بنابراین توصیه می‌کنم که سه-چهار روزی قید میوه رو بزنید و به جاش از شکلات لذت ببرید).

همین بنای گردشگری باعث شده که رفتار متفاوتی نسبت به سایر نقاط ایران اون‌جا شکل بگیره. بارزترین توضیحی که در این مورد میشه داد مشاهده‌ایه که یکی از دوستان بیان کرد:

انگار دهه فاطمیه به کیش نرسیده!*

البته غلظت دهه فاطمیه از وقتی من بچه بودم تا حالا به مرور کم شده و توی شهر‌ها هم چندان مشهود نیست. مخصوصاً الآن که زیر سایه 22 بهمن هم گم شده.

توی کیش تا حد ممکن از رفتارهای «گردشگر گریز» جلوگیری شده. سوال اصلی این‌جاست که چرا بقیه ایران این‌طور نیست. از پاسخ می‌مانم!

بخش عمده شغل‌های ساکنان کیش به نظرم این‌هاست: کارمندان هتل، کارمندان اماکن تفریحی و مربیان تفریح‌ها، کارمندان غذاخوری‌ها، فعالان جنگ‌های شادی، قایق‌ران‌ها و تاکسی‌ران‌ها، ویزیتور‌های فروشنده بلیت امکانات تفریحی-گردشگری، اجاره‌دهندگان خودرو، اندک خدمه فرودگاه، کارمندان بانک و فروشندگان پاساژ‌ها. و البته برخی از اون‌هایی که به چشم نمیان اما هستند: کارمندان اداره‌های برق و گاز و آب و تلفن، نیروهای شهرداری، پلیس، و مأموران محیط زیست.

خیابون‌ها و جاده‌ها به عنوان یکی از اصلی‌ترین زیرساخت‌های شهری خیلی خوب طراحی شدند. تمیز و خلوت و باز هستند و راننده‌های محلی هم تا حد ممکن به عابران توجه می‌کنند و البته رانندگانی که ماشین کرایه کردند بی‌مهابا می‌رونند. تاکسی‌ها با آرامش حرکت می‌کنند و راننده‌هاشون بد‌اخلاق نیستند. از خدمه رستوران‌ها و اماکن تفریحی هم برخورد ناشایستی ندیدم. تمیزی شهر کاملاً‌ مشهوده و نه انداختن آشغالی توجه من رو جلب کرد و نه حضور نیروی‌های تنظیفی-خدماتی. الله اکبر! مگه داریم؟ مگه می‌شه؟

یکی دیگه از زیرساخت‌های هر شهری، مخصوصاً گردشگری فرودگاه اونجاست. فرودگاه کیش کوچیکه اما فکر می‌کنم متناسب با ظرفیتش ساخته شده. فرودگاه تمیزیه و خدا رو شکر هتل‌ها یادگرفتند که استقبال فرودگاهی داشته باشند و مهمون‌هاشون رو رایگان از فرودگاه به هتل ببرند. البته در وجود برعکسش شک هست. wink

به نظر من یکی از نکته‌هایی که توی کیش ازش غفلت شده و می‌تونست اون‌جا رو برای سگمنت جوون‌های مجرد و زوج‌های جوون جذاب‌تر کنه اضافه‌کردن مسیر ویژه دوچرخه بود. شاید حتی الآن هم بشه به خیابون‌های پهن کیش مسیر دوچرخه اضافه کرد و دوچرخه کرایه داد. از نظر من دوچرخه ابزار جذابیه که به شدت بهش بی‌مهری شده و جا داره از دلش در بیاریم!

ساختمون‌های کیش هم معماری خاص خودشون رو دارند. توی بخش ویلا‌های مسکونی کیش که اشاره کردم، یه سری ویلای خیلی خوشگل بود که من رو به یاد خونه‌های هابیت‌ها مینداخت؛ گرد و قِمبِل، شبیه به لاکِ لاک‌پشت. ساختار هتل‌های قدیمی هم یک C دو طبقه هست که وسط اون یه آبنما کوچیک و حیاط قرار داره. البته هتل‌های جدید بسته به این‌که چقدر باسلیقه بودن یه برجی تحویل دادن که بعضی‌ها خوشگل شدند و بعضی‌ها هم بدک نیستند.

کیا کیش بودن؟

کیش جای تفریحه بنابراین سه دسته شاخص رو می‌شه چشم‌بسته حدس زد که کاملاً با واقعیت منطبقه و به یاد علی آقای پروین 110% از کیشوندان!** رو شامل میشه: جوونای مجرد، زوج‌های جوون، و خانواده‌ها. هر چند که تور کیش نسبتاً ارزون شده و میشه با حدود 450 هزار تومن برای هر نفر 2 شب و 3 روز (در واقع 2 شب و 1 روز) رو رفت کیش، اما ظاهر آدم‌های اونجا این‌طور نشون می‌داد که مشکل مالی چندانی نداشتند و دستشون کمی بیشتر به دهنشون می‌رسید. ظاهر آدم‌های اونجا هم به یه جمعیت اکثراً سکولار شبیه بود. نسبت خانم‌های چادری کیش به کل خانم‌ها، که بارزترین شاخص اندازه‌گیری حد اعلای متشرّع‌بودنه، به نظرم شبیه به خیابون‌های وسط شهر به بالای تهران بود. البته باید یه مشاهده‌ای رو به این نسبت اضافه کنم:

من توی دوران دانشجویی از مسئولای گروه نجوم بودم و زیاد ملت رو اردو بردم. مشاهدات میدانی من نشون داده که اکثریت دخترای چادری دانشگاه توی اردو چادرشون رو برمی‌داشتند و با مانتو و روسری توی اردو شرکت می‌کردند.

از اونجایی که من دختر نیستم این مسئله رو نمی‌فهمم و از اون‌جایی که خواهری ندارم ماهیت این مسئله رو درک نکردم و کسی به درکم نرسوند! قضاوتی هم در موردش ندارم و صرفاً خواستم که آمار بالا رو تعدیل کنم.

 

همه آدمای حاضر در کیش به کنار، یه مورد تکی اما جالب توجه هم نظرم رو جلب کرد. یه خانواده عراقی! من خانواده‌های عراقی زیادی رو توی مشهد دیده بودم که برای زیارت میان (شاید بعداً یه سفرنامه کوچیکی هم از سفر مشهد که قبل از کیش رفتم بنویسم)،‌ اما نه انتظار دیدن یه خانواده عراقی توی کیش رو داشتم و نه با عقل جور در میومد. به نظر من حتی همین یک مورد هم منطقی نیست. وقتی نقاط تفریحی بهتری نسبت به کیش هست که زبان عربی هم دارند چرا کیش آخه؟ اون‌ها با همین هزینه می‌تونستند به ترکیه یا شاید دوبی و سفر قطر کنند!، [گلوم رو صاف می‌کنم] ببخشید به دوبی و قطر سفر کنند، توی هتل‌های باکیفیت‌تری اقامت داشته باشند و با امکانات تفریحی جذاب‌تری سرگرم بشند اما خب متحیرم چه نامم شه مُلک لافتی را! [این جمله آخر رو فقط همسفرها متوجه می‌شوند،‌خیلی جدی نگیرید]


*دورانی که ما کیش بودیم توی دهه فاطمیه بود.

**کیشوند اصطلاحیه که ما اونجا دیدیم و به کسانی که در کیش حضور دارند اطلاق میشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سفرنامه کیش-قسمت اول: تدارک سفر

نسل‌ها عوض شدند، سبک زندگی تغییر کرده،‌ و کسب‌و‌کار دگرگون شده. حالا برای این‌که گوشی دستتون بیاد به این جمله دقت کنین:

پارسال با هم دسته‌جمعی رفته بودیم زیارت!

لازم به معرفی نیست اما به هر حال:

-ترانه زیارت، عباس قادری :-) (لینک آهنگ فت و فراوون تو گوگل هست)

الآن وقتی این جمله رو می‌شنویم سریع به ذهن متبادر می‌شه که یه جایی توی شمال رفتند و یه امام‌زاده‌ای هم اون‌جا بوده و اصل قضیه شمال بوده نه زیارت. علت این که شمال به ذهنمون میاد اینه که برای تفریح رفته بودند زیارت؛ نه برای هدف خداپسندانه تجدید بیعت با اولیاء الله devil

البته الآن یه مقداری دست مردم باز شده و برای تفریح جاهای دیگه‌ای به جز زیارت هم میرند. این شد که ما هم بر خلاف پارسال و سال‌های قبلش که با هم دسته جمعی رفته بودیم زیارت، هفته‌ی پیش با هم دسته‌جمعی رفته بودیم کیش. 

از اون‌جایی که من و بیشتر رفقا اصفهانی بودند،‌ مهم‌ترین قضیه، حتی قبل از شروع سفر پول بود آقا،‌ پول. این شد که من و بقیه رفقا گشتیم دنبال این‌که مظنه بازار چنده. اوایل فکر می‌کردیم که این آژانس‌های مسافرتی پدرسوخته میان و هواپیما و هتل رو چارتر می‌کنند و یه تخفیفی هم این وسط به ما میدن و بازی برد-برد میشه. اما با تلاش‌های طاقت‌فرسایی که پای همین کی‌بورد داشتم متوجه شدم که زهی خیال باطل! این آژانس‌ها اسم تور رو میذارن 3 شب و 4 روز اما در عمل 3 شب و 2 روزه. اما نکته مهم‌تر توی هزینه‌‌ای هست که برای هتل و هواپیما می‌دید. برای توضیحات بیشتر به گفتگوی ویژه خبری بعد از خبر 22:30 توجه فرمایید:

- مجری (آقای حیدری): شما ادعا می‌کنید که آژانس‌های مسافرتی در توری که ارائه می‌دن کم‌فروشی می‌کنند. لطفاً‌ در مورد این ادعاتون توضیح بدید.

- مهمان برنامه (من): زمان پرواز تور‌ها به سمت کیش حدود 4 تا 6 عصر هست که عملاً‌ وقتی به کیش می‌رسید روز اول شما از بین رفته. زمان برگشت اون‌ها هم ساعت 1 بعد‌ از ظهر هست و بنابراین مجبورید از ساعت 10:30 صبح اقدام به جمع‌کردن وسایل و رفتن به فرودگاه بکنین. با این کار آژانس‌ها عملاً‌ روز اول و آخر رو از شما می‌گیرند.

- اما اون‌ها به هر حال ارزش افزوده‌ای اضافه می‌کنند و اون این هست که شما دغدغه بلیت و هتل رو ندارید.

- [من با ژست تبلیغاتی] الآن شما می‌تونین بلیت و رزرو هتلتون رو از سایت جاباما انجام بدین و هر هتل و هر ساعت پروازی رو که بخواید با قیمت معقول و حتی کمتر از تور پیدا کنید. [من با ژست انقلابی‌گری] پس چرا علیه استثمار آژانس‌های مسافرتی بورژوا قیام نکنیم؟

در نهایت این شد که ما اولین قیام‌گران علیه بورژوازی آژانس‌های مسافرتی بودیم و بلیت رفت رو برای ساعت 9 صبح و برگشت رو برای 8:15 شب خریدیم و برنامه رو از 3 شب و 2 روز به همون 3 شب و 4 روز واقعی گسترش دادیم. اما بعداً به شکر خوردن افتادیم و مثل اکثر انقلاب‌ها خواستیم به روش پیشینیان برانداخته‌شده برگردیم که البته زود جمعش کردیم و به خیر گذشت.

در واقع اصل قضیه شکرخوری ما برمی‌گرده به گرونی‌های کیش. به طور خلاصه بخوام بگم شما می‌‌تونین توی شهر خودتون همه تفریح‌ها و خوراکی‌ها (به جز تفریح‌های دریایی از حَیِّز انتفاع ساقط شده) رو با هزینه کم‌تر انجام بدین. حتی شمال هم مشابه بیشتر این تفریح‌ها اما ارزون‌ترش هست.

ما سعی کرده بودیم که هزینه بلیت هواپیما و هتل رو به حداقل برسونیم و برای همین ارزون‌ترین هتل 3 ستاره کیش رو رزرو کردیم که هتل جام‌جم باشه. توی خرید بلیت هواپیما هم اولویت اول ساعت بود و اولویت دوم قیمت.

توضیح بی‌ربط برای آزادکردن ذهن: «بلیط» غلطه و املای صحیح اون «بلیت» هست و اگه نمی دونین باید بگم که شما برای کنکور درست نخونیدن cool

ماجرای هواپیما

هواپیمای رفتمون مال شرکتی بود که احتمالاً شما هم مثل ما اسمش رو نشنیدین: «ساها» در واقع این شرکت طبق تحقیقات میدانی یکی از هم‌سفر‌ها کلاً 2 تا هواپیما ناقابل داره که ما یکیش رو سوار شدیم و ایشون از نوع 737 تشریف داشتند.

از اون‌جایی که شهردار سابق تهران سعی داشت تهران رو شبیه به شهر‌های مدرن کنه و تا حدی هم در این زمینه موفق بود، یک خط مترو به سمت فرودگاه مهر‌آباد احداث کرد که برای این ورود به اون باید به ایستگاه «بیمه» توی خط زرد برید. (هیچ وقت شماره خطها رو یاد نگرفتم و هیچ‌وقت به مشکل نخوردم. ظاهراً‌ شماره‌ها جز توی اسناد فنی به هیچ دردی نمی‌خورند) از اونجایی که ما هم صبح می‌خواستیم بریم فرودگاه به این نتیجه رسیدیم که مترو از خیابون خلوت‌تر، سریع‌تر و ارزان‌تر هست. خط متروی فرودگاه مهرآباد دو تا ایستگاه داره: ایستگاه ترمینال 1 و 2 و استگاه ترمینال 4 و 6. (فکر کنم بقیه ترمینال‌ها ول معطلند) من قبلاً یکی دو بار دیگه هم با مترو به فرودگاه رفته بودم و یادم بود که توی ایستگاه بیمه روی یه بنر چاپ شده که برای هر هواپیمایی باید به کدوم ترمینال رفت. این شد که با خیال راحت رفتیم اونجا. اما روی بنر اسم ساها چاپ نشده بود و فقط یه بابایی زحمت کشیده بود و خیلی ریز اسم ساها رو با خودکار توی ردیف ایستگاه 4 و 6 اضافه کرده بود. حیف که یادم رفت ازش عکس بگیرم.

توی مترو با خودمون گفتیم که برای اطمینان از تأخیر داشتن! هواپیما، سایت فرودگاه رو چک کنیم. ماجرا از وقتی پلیسی شد که پرواز ما اصلاً توی لیست سایت فرودگاه نبود. در اصل حتی شماره پرواز ما وجود خارجی نداشت. پرواز ما فکر کنم که 154 بود ولی از هواپیمایی ساها به کیش پرواز 153 بود در ساعت 13:45 نه 9 صبح! رفقا بعد از کلی گشتن، این پرواز رو توی پرواز‌های ورودی پیدا کردند نه خروجی! به هر حال با قلبی آرام و دلی مطمئن رفتیم فرودگاه و دیدیم که پرواز برقراره.

اگه نامردی نکنم هواپیماش در حد میانگین هواپیماهای ایران بود و خیلی هم بد نبود. من، هم بهتر از این سوار شده بودم و هم بدتر. پذیراییشون هم بدک نبود. هواپیماشون ظاهراً‌ قبلاً مال اردن بوده. ما از اونجایی فهمیدیم که کارت پرواز یه شرکت اردنی توش بود و پشت صندلی‌هاش هم به عربی نوشته بود کمربند‌هاتون رو ببندید که موجبات فرح ما رو فراهم کرد. توضیحات بیشتر در شکل زیر هویداست.

FlightSafetyInstructionJordan

کارت پرواز شرکت اردنی که در هواپیما بود

seatBelt

نوشته پشت صندلی‌ها به عربی

هتل جام‌جم کیش

ارزون‌ترین هتل سه‌ستاره حاضر در بخش تجاری شهر کیش. این خلاصه توصیف هتل جام‌جم بود. اما در کل چند تا نکته جالب داشت. اولی این‌که ما یه اتاق چهارتخته گرفته بودیم و خدا خدا می‌کردیم که چهار‌ تا تخت یکنفره (یا به قول خارجیا سینگل) داشته باشه، هر چند که امیدوار نبودیم. اما در کمال ناباوری اتاق ما این‌طور بود. البته مطمئن بودیم که دو تا تخت دو نفره هم نخواهد داشت wink

دوم این‌که به جد معتقد بودند که برای اتاق چهار تخته دو تا حوله بزرگ و یک حوله کوچیک باید گذاشت نه 4 تا حوله بزرگ و یه تعدای حوله کوچیک. جلّ الخالق!

سوم این‌که فشار آب دوشش کم بود و امکان گربه‌شور رو می‌گرفت و برای ما که برنامه‌مون جای نفس‌خور نداشت کار رو سخت می‌کرد. (برنامه ما انقدر جای نفس‌خور نداشت که بعضاً توی همون پاساژ‌ها نمازمون رو می‌خوندیم!)

چهارم این‌که این بنده‌خدا‌ها چندان هم نامرد و گرون‌فروش نبودند. کلاً‌ هتل‌های کیش گرون بود. به نظرم اصلاً اتاق چهار تخته شبی 300 هزار تومن نمی‌ارزید.

پنجم این که محاسن هتل در همون توصیف خلاصه اومده و به نظرم هنوز بهترین گزینه برای انتخاب بود.

پی‌نوشت: این پست به همراه دو پست بعدی سه‌گانه‌ای از سفرنامه کیش هست که همه با هم نوشته شدند،‌ اما به دلیل طولانی شدن مطلب (کلاً حدود 4800 کلمه) تصمیم گرفتم که تقسیمشون کنم تا خوندن اون راحت‌تر باشه. قسمت دوم رو می‌تونید در این لینک و قسمت سوم رو هم اینجا بخونید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰