لینک روی کانال تلگرام
میگفت چرا زنها کار میکنن. اینا میان جای مردها رو میگیرن. مردها نانآور خونههان. این کارا چیه دولت میکنه و زنها رو استخدام میکنه. جای زن توی خونهس نه سر کار. بعد هم استدلال میاورد که حضرت علی و حضرت فاطمه تقسیم کار کردند و کار بیرون شد مال علی (ع) و کار خونه با حضرت فاطمه.
چند سال پیش این جوابو میدادم که اگه به اندازه کافی کارمند خوبی باشی کسی جاتو نمیگیره. به جای ترس از بیکار شدن یه ذره توانمندیهاتو گسترش بده. از این جوابای مسخرهای که انگیزشیا به خوردمون میدن رو داشتم به خوردش میدادم. بالاخره منم تحت تاثیر همین انگیزشیا بودم. عقلم درست کار نمیکرد.
اما الان به نظرم بخشی از مساله رو نفهمیده بودم. کسی که چنین حرفی میزد داشت توی یه اداره دولتی کار میکرد. دست کم ۲۰ سال خاک اون سیستم رو خورده بود و توی اون سیستم ترفیع گرفته بود و گاهی هم ترفیعی رو از دست داده بود. اون کاملا متوجه بود که استخدامشدن یا سمتگرفتن توی یه سیستم دولتی ارتباط چندانی با شایستگی و توانمندی نداره بلکه به حزب و پارتیبازی و سیاسیبازی توی اون سیستم مرتبطه. بنابراین استدلال من به کل غلط بود.
وقتی چند سالی توی یه شرکت خصوصی کار کردم و معنی انتخاب بر مبنای توانمندی رو فهمیدم و اونو با شرایط کار دولتی مقایسه کردم فهمیدم که ما داشتیم توی دو تا دنیای متفاوت زندگی میکردیم. این تصور من نه تنها آدرس غلطی به ایشون میداد بلکه اگه در جایگاه تعامل با کارفرمای دولتی بودم هم منو به اشتباه میانداخت و پروژهها از دستمون میپرید. ما توی تعامل با یه مجموعه دولتی باید میفهمیدیم که ساختار سیاسیبازیِ داخلِ سازمانیشون چیه. کی چه رفتاری داره و با چه روحیاتی عمل میکنه. با چه کسی دشمنی و با چه کسی دوستی داره. انگیزهش از پروژه دادن یا ندادن به یه پیمانکار چیه و حتی روابطشو با سایر مشاورا و پیمانکارا میفهمیدیم. حتی یه مقداری که جلوتر رفت متوجه شدم که خیلی از شرکتای خصوصی که نقش پیمانکار و مشاور رو هم بازی میکردند شایستهسالار نبودند. یا بهتر بگم، توانمندی برقراری ارتباط و فهم نیات، روحیات، و انگیزههای طرف مقابلشون تاثیر زیادی در ترفیع یا تنزیل اونا داشت. به این معنی که کسی که میتونست رشوه بیشتری برای سازمان جمع کنه یا پروژههای بیشتری به سازمان بیاره ارزشمندتر از کسی بود که کارای تخصصی خودشو خوب انجام میده.
اول کار، فهم این ماجرا برام سنگین تموم شد. اصلا از این که کسی با دغلبازی پول به سازمان میاره کنار نیومدم. داشت حالم به هم میخورد. اما بعد که بیشتر نگاه کردم دیدم که این جنس مهارتهای ارتباطی و شناخت طرف مقابل رو باید از رفتار و اعمالی که اون کارمند داره جدا کرد. اگه همین آدم توی فیسبوک کار میکرد احتمالا به سطحی ترفیع میگرفت که تعاملات فیسبوک با کنگره رو رتق و فتق کنه. این که اون آدم نهایتا دست به رشوه میشه به خاطر اینه که رشوه امر مرسومی توی این سیستمه. جای دیگه ممکنه تهدید به برخورد قانونی، لابیکردن، یا هر جور امتیازدهی دیگهای در اولویت باشه.
وقتی از بالا به تمام این مسائل نگاه کردم از خودم خوشم نیومد. دیدم منی که کلی ادعای طرفداری از عملگرایی دارم، توی تحلیل همه این بحثا یه آرمان یا ارزشو ملاک قرار میدادم و به خاطر به خطر افتادن اون ارزش دست از کار کردن میکشیدم. حرفم این نیست که باید از همون اول پا روی ارزشهام میذاشتم و درگیر پارتیبازی یا رشوهدادن میشدم اما برای فهمیدن مکانیزم سیستم باید عینک ارزشگراییم رو برمیداشتم و واقعگرایانه به مساله نگاه میکردم. این همون اشتباهیه که توی تحلیل خیلی از مسائل اطرافم، مثل افغانستان، میکردم.
بعدا از افغانستان مینویسم.