نگاهی از درون : Insider's View

برداشت‌های پیش‌پاافتاده

۲ مطلب با موضوع «مباحث داخلی وبلاگ» ثبت شده است

بازگشت به وبلاگ‌نویسی

مدت طولانی بود که ننوشته بودم. در نوروز در حال نوشتن سفرنامه راهیان نور بودم که به مرور از حرارت افتاد. سفر فوق‌العاده و بابرکتی بود. از طرف بنیاد نخبگان یک سفر جمع و جور رفتیم. علاوه بر این که نگرش جدیدی پیدا کردم، همسفران خوبی هم داشتم و از آن‌ها چیز‌های زیادی یادگرفتم. در سفرنامه خیلی در مورد آن‌ها نوشتم. اما نهایتاً نتوانستم منتشرش کنم. نوشتن از مباحث روحانی سخت است. برای من هم سخت بود بنویسم و بعد از نوشتن هم از نوشته‌ام راضی نبودم. این شد که منتشرش نکردم.

وقتی آن نوشته رها شد، دیگر نوشتن هم رها شد. من هم درگیر فعالیت‌های روزمره زندگی و کاری شدم و نوشتن از اولویت‌هایم خارج شد. از آن‌جایی که قصد تغییر فضای کاری‌ام از یک مهندسِ مکانیکِ طراحِ سازه‌ فلزی و سیستم انتقال قدرت و مکانیزم به یک مهندس طراح سیستم‌های رباتیکی و سیستم‌های هوشمند را دارم، شروع کردم به پیداکردن فضای کار، و کسب مهارت‌های مربوط به این حوزه. چون حوزه جدیدی برایم بود، طول کشید تا بفهمم باید از کجا شروع کنم و وقتی شروع کردم دیدم افتادم وسط استخر عمیق و رسیدن به دیواره استخر حسابی طول کشید.

الآن به دیواره استخر رسیدم و دارم استراحت می‌کنم. کمی فکر می‌کنم که مسیرم را بهتر انتخاب کنم و این به من فرصت داد که نگاهی به کار‌های عقب افتاده بیندازم. قصد دارم اگر خدا بخواهد سهم نوشتن را هم در کار‌هایم بیشتر کنم.

قبلاً یک هدف برای نوشته‌های اینجا گذاشته بودم اما الآن قصد دارم که کمی روزمرگی هم به فضا اضافه کنم: این‌که چکار می‌کنم و به چه فکر می‌کنم. البته هنوز هم «نگاهی از درون» جایگاه خودش را خواهد داشت، اما برای این که به‌روز کردن این‌جا بهانه‌های بیشتری پیدا کند، سعی می‌کنم کمی روزمرگی هم به فضا اضافه کنم. این پست هم از همان سری است.

هر از گاهی به برگشتن به وبلاگ فکر می‌کردم اما آخرین ضربه را دیشب میلاد دخانچی به من زد. میلاد دخانچی مجری تلویزیون است، دانشجوی مطالعات فرهنگی است، و برای خودش از اوضاع و احوال ایران و درکی که از سینما و فرهنگ و سیاست و دین دارد می‌نویسد. چند روز پیش یکی از دوستانِ جان (امید نوریان) یک نوشته از میلاد خانچی فرستاد که جالب بود. نوشته درباره تبارشناسی موسسه فرهنگی هنری اوج بود و سعی کرده بود دلایل شکل‌گیری آن را توضیح بدهد و بعداً به این نتیجه برسد که چرا محمد قوچانی که از جبهه اصلاح‌طلب است از اوج جانب‌داری کرده است. دخانچی اطلاعات جالبی ارایه داده بود و تحلیل خاص خودش را هم کنارش گذاشته بود که نمک خاصی داشت.

بعد از خواندن آن، یکی دو صبح، بعد از سحر، کانال تلگرامش را زیر و رو کردم و سعی کردم نوشته‌های تا حدود 1 سال پیشش را بخوانم. دیدگاه جالبی داشت و نگاه خاص خودش؛ نگاهی که متفاوت با دیگران بود و همین باعث می‌‌شد حس بهتری پیدا کنم.

در حین خواندن نوشته‌هایش به چند مورد فکر می‌کردم. یکی این که من چقدر از علوم سیاسی و علوم اجتماعی نمی‌دانم! و همین ندانستن باعث شده که متوجه نشوم نوشته‌های دخانچی درست است یا پرت‌و‌پلا! و وقتی سعی می‌کردم نوشته‌های دخانچی را با بعضی دیگر از نوشته‌هایی که از دیگران می‌خواندم تطبیق بدهم، بعضاً به تناقضات زیادی برخورد می‌کردم. این شد که احساس کردم باید بیشتر در این دو حوزه مطالعه کنم.

به قول محمدرضا شعبانعلی، این تصمیم‌ها دفعتاً و ناگهانی رخ نمی‌دهند، بلکه در طول زمان و با تغییرات اندک یک روند را ایجاد می‌کنند تا نهایتاً یک نفر ضربه آخر با به شیشه ترک برداشته بزند و همه چیز فرو بریزد. در واقع اگر من با محسن رنانی و محمد فاضلی آشنا نشده بودم، و اگر در سفر راهیان نور با مصطفی نوذری که دانشجوی علوم اجتماعی بود آشنا نمی‌شدم، شاید به این فکر نمی‌افتادم که سراغ یادگیری علوم سیاسی و اجتماعی هم بروم.

البته که یادگرفتن این‌ها زمان می‌برد و من هم چندان فرصت ندارم و باز هم به قول محمدرضا شعبانعلی باید از اختیار حداقلی خودم که زمان کوتاهی هم هست استفاده کنم. در همین زمان هم سعی می‌کنم که بعد از خواندن کتاب، اینجا چیز‌هایی بنویسم تا سعی کنم یادگیری‌ام عمیق‌تر شود.

این روز‌ها دارم از روی دروس آنلاین، ماشین لرنینگ، کامپیوتر ویژن، و برنامه‌نویسی به زبان پایتون یاد می‌گیرم. برنامه‌ام این است که بعد از این‌ها، یک دوره برنامه‌نویسی پیشرفته از مکتب‌خونه هم ببینم و یک پروژه ساخت یک کوادکوپتر با آردویینو و بعد هم تصویربرداری هوایی انجام بدهم. سعی می‌کنم به مرور نتایج کارهایی را که می‌کنم اینجا بنویسم.

غیر از این، چند کتاب هم همزمان می‌خوانم. هنوز نفهمیدم که من چه مرضی دارم که وسط کتاب‌های عمیق و اساسی‌ام، چند کتاب دیگر را هم شروع می‌کنم. مثلاً دورانی که کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» را می‌خواندم، چند کتاب دیگر را هم شروع و تمام کردم و این کتاب دیرتر تمام شد. این روز‌ها هم برگشته‌ام و کتاب «پیدایش آمریکایی» (american genesis) از توماس هیوز را می‌خوانم و وسط آن شروع کردم و کتاب «هرگز سازش نکن» (never split the difference) و «ادیان در خدمت انسان» از امام موسی صدر را می‌خوانم. حدس می‌زنم، همان بلایی که سر چرا ملت‌ها ... آمد، سر پیدایش آمریکایی هم بیاید.

مؤخره: می‌دانم که نثر این نوشته افتضاح است. اما به خاطر این‌که به نوشتم متعهد شوم منتشرش کردم. سعی می‌کنم نوشته‌های بعدی را بازبینی کنم و بهتر بنویسم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خودباوری، افشا، رازداری و جامعه جمع‌گرا

چیزی که این‌جا می‌خوام بنویسم در اصل توجیهیه برای ننوشتن خیلی از مطالب دیگه‌ای که می‌شد نوشته بشن اما نمی‌شن. می‌شه اسمش رو خودسانسوری گذاشت یا محافظه‌کاری یا تعیین خط مشی نوشتن یا خیلی اسم‌های دیگه. این‌که نیت مسئله چیه یه بحثه، رفتاری که مشاهده می‌شه یه بحث دیگه هست.

من تا حالا چند تا مبحث برای نوشتن داشتم و حتی تا بخشی از اون‌ها رو هم نوشتم اما وسط نوشتن دست نگه داشتم و از انتشارشون صرف نظر کردم. با این‌که حوزه مباحث متفاوت بوده اما به نظرم ریشه مسئله به یه چیز برمی‌گرده: هنجار و فرهنگ.

چیزهایی که نوشته نشدند یا منتشر نشدند عمدتاً یا در گروه مباحث سیاسی قرار داشتند یا مباحث شخصی. مثلاً‌ الآن دارم کتاب «ایران بین دو انقلاب»‌ از یرواند آبراهامیان رو می‌خونم و مطالب زیادی به ذهنم می‌رسه که دوست دارم درموردشون بنویسم، اما تصور می‌کنم نگاهی که به مباحث تاریخ سیاسی می‌شه چنان مغشوش و غیرقابل پیش‌بینیه که از انتشارشون صرف نظر می‌کنم؛ هرچند که خیلی از اوقات احساس می‌کنم دارم افراط می‌کنم.

اما اون چیزی که من رو به این نتیجه رسوند که ریشه این طرز رفتار چیه اقدام به نوشتن چندتا مطلب در مورد زندگی شخصی خودم بود. بعضی از این تجربه‌ها آدم‌های دیگه رو هم شامل می‌شد و بعضی هم صرفاً در مورد خودم بود. برای این‌که مبحث رو شروع کنم دوست دارم نقل قولی از وبلاگ محمدرضا شعبانعلی بیارم. از اون‌جایی که نیم‌ساعت گشتم و اون پست رو پیدا نکردم، خلاصه مطلب رو به صورت ضمنی می‌نویسم.

محمدرضا می‌گفت که تعجب می‌کنم مردم توی اینستاگرام از غذاشون عکس می‌گیرن و میذارن ولی ما توی مدرسه، بهمون می‌گفتن که وقتی می‌خوای این خوراکی که برات گذاشتیم رو بخوری حواست باشه کسی نبینه چون ممکنه دلش بخواد اما پول نداشته باشه بخره.

این نقل از محمدرضا رو من هم با کمی تغییر اما از همین نگاه از خانواده خودم هم شنیده بودم. خیلی‌های دیگه هم از هم‌سن‌ و سال‌های من و بزرگ‌ترهامون هم شنیدند. اما الآن وضعیت فرق کرده. این مثالی که زدم نشون می‌ده که فرهنگ ما تغییر کرده و خیلی از مسائلی که قبلاً رعایت می‌شد رو رعایت نمی‌کنیم. اما مهم‌ترین تغییر به نظر من افشای حریم خصوصی هست.

عمده عکس‌هایی که توی اینستاگرام منتشر می‌کنیم یا پست‌هایی که توی فیس‌بوک می‌ذاریم یا توییت‌هایی که می‌کنیم بیان یک حال شخصی یا یک تجربه شخصیه. چیزی که قبلاً‌ اصلاً ابراز نمی‌کردیم. حتی احساس می‌کنم که ما هنوز هم توی فضای فیزیکی و تعاملات رو در رو هم از احوالات شخصی‌مون خیلی حرفی نمی‌زنیم و حریم خصوصی‌مون رو بیشتر حفظ می‌کنیم. علتش هم شاید فرهنگ متفاوت ما توی این دو تا فضا باشه. توی فضای فیزیکی ما فرهنگ چند هزار ساله رو به ارث می‌بریم که به مرور با اتفاقات تاریخی و تجربه خانواده‌ها شکل گرفته و انباشته شده اما فرهنگ ایجاد شده در فضای دیجیتال مدت کمیه که به وجود اومده و تحت تأثیر کاربراش بوده. تصور می‌کنم که یه مقداری از اون با فرهنگ غربی آمیخته شده و مقدار زیادی از اون هم با اعمال دهه شصتی‌ها جرقه زده شده. دهه شصتی‌هایی که به اولین شبکه‌های اجتماعی دیجیتال که توی ایران رواج داشت ورود پیدا کردند که معروف‌ترینشون هم فکر کنم یاهو 360 بود. من یادمه که توی دبیرستان حدود سال 86 یکی از دوستام توی یاهو 360 اکانت داشت و با یه ایرانی توی کانادا دوست شده بود. اون دوران البته چت‌روم‌های یاهو مسنجر خیلی معروف بودند و فکر اولین نمونه‌های حرفه‌ای دختربازی توی فضای دیجیتال در اون‌جا دیده شد؛ یاهو مسنجر چنان معروف بود و جدید که یه فیلم به اسم «قتل آنلاین» بر مبنای تعاملات یاهو مسنجر هم ساختند.

پرانتز: نه اون موقع و نه حالا حکومت درست از فضای دیجیتال سر در نیاورده و دلایل مختلفی داره. یکی از اون‌ها به نظرم جذب نشدن حرفه‌ای‌های فضای دیجیتال در حکومته.

زمانی که من قصد داشتم اون پست‌ها با محتوای شخصی رو منتشر کنم، این هنجار جا‌افتاده بهم تلنگر می‌زد که اینا حریم خصوصی هستند و چرا باید هر کسی از اونا خبردار بشه. مثلاً چرا باید از وضعیت زندگی‌ت و تجربه‌هات در دوران نوجوانی یا حتی همین چند سال پیش خبردار بشه. هنوز هم که این مسئله رو با انتشار کلی از پست‌های اینستاگرام و فیس‌بوک مقایسه می‌کنم به تناقض بر‌می‌خورم. اما به هر حال من با این هنجار‌ها بزرگ شدم و تغییرشون برام خیلی سخته.

تصور می‌کنم یه بخشی از بیان مباحث سیاسی هم از همین جنسه. نگاه حاکم بر کشور اینو می‌گه که چرا باید همه جا جار بزنید این مشکل توی مملکت هست یا ما این اشتباه رو کردیم. یه جمله‌ای هم همیشه بوده که در اعتراضی به بیان مشکلات تکرار می‌شده: «این ریختن آب به آسیاب دشمنه». بنابراین هدف اینه که هیچ اطلاعاتی از کشور بیرون نره و همه چیز بین خودمون باشه. البته دلایل دیگه‌ای هم برای این موضوع وجود داره اما به نظرم یکی از علل شکل‌گیری مخالفت با بیان مشکلات این بوده.

یکی از مباحثی که دکتر سریع‌القلم اشاره می‌کنه اینه که سیاست خارجی منطقه خاورمیانه بر مبنای «غرور ملی» اداره می‌شه نه «توسعه اقتصادی»؛ و همین باعث‌شده که سیاست خارجی در راستای گسترش بازرگانی و بهبود وضعیت اقتصادی کشور نباشه. زمانی هم که در این راستا حرکت شده عده‌ای اعتراض کردند که با این کار بیگانه به کشور حاکم می‌شه. این مسئله هم مثل همه مسائل اجتماعی-انسانی علل مختلفی داره اما من می‌خوام به دو مورد اشاره کنم: 1. تاریخ دوران قاجار و پهلوی و وابسته بودن ایران به قدرت‌های خارجی 2. فرهنگ بدون مشکل جلوه دادن داخل خانواده

توی دوران قاجار و پهلوی،‌ هرچند که استعمار به معنای واقعی توی کشور اتفاق نیفتاده بود، اما به دلیل مشکلات اقتصادی-نظامی موجود در کشور و عقب‌افتادگی علمی-صنعتی ایران بعد از وقوع انقلاب صنعتی، امکان قدرت‌گرفتن و استقلال جلوی قدرت‌های خارجی وجود نداشت. حکومت‌های مقتدر و حکمران‌های باکیفیت و منسجمی هم نداشتیم که این مشکلات رو حل کنند. بنابراین، در مقابل درخواست‌های خارجی توان ایستادگی چندانی نداشتیم. البته برخی از مقاطع دوران پهلوی اول و دوم به دلیل قدرت‌گرفتن اقتصاد ایران و کاهش مخالفت‌های داخلی ایستادگی بیشتری نشون دادیم اما به هر حال با معیار‌های فعلی وابسته حساب می‌شدیم. این موضوع به مرور به غرور ملی ما ضربه زد و باعث شد که الآن حساسیت زیادی روی مسئله حاکمیت ملی و غرور ملی وجود داشته باشه.

یه ضرب‌المثلی داریم که می‌گه: «طرف با سیلی صورت خودش رو سرخ نگه داشته» که کنایه از فقر و نداری یه فرد یا خانواده داره که اون رو اعلام نمی‌کنه و به قول ایرانی‌ها «آبرو داری» می‌کنه. این طور فرهنگ‌ها که به صورت کنایه و ضرب‌المثل و اصطلاح توی زبان فارسی جریان داره نشون می‌ده که ما دوست نداریم کسی از مشکلات داخلی‌مون باخبر بشه و از حریم خصوصی‌مون سر در بیاره. این‌که چقدر این کار عقلانی هست رو کاری ندارم. اما تصور می‌کنم این فرهنگ‌ها توی فضای سیاسی کشور هم تأثیر میذاره و خودش رو به شکل عدم تمایل به بیان مشکلات نشون می‌ده.

عدم تمایل به فهمیدن وضعیت داخلی خانواده در جاهای دیگه‌ای هم دیده می‌شه که منشأ متفاوتی داره. مثلاً هنوز هم کسی دوست نداره که دولت بدونه چقدر اموال داره و چقدر حقوق می‌گیره. زیباکلام توی کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» توضیح می‌ده که به دلیل عدم تحقق مالکیت خصوصی در تاریخ ایران، این مسئله همیشه وجود داشته تا از دست‌اندازی پادشاهان به اموال مردم جلوگیری بشه.

همه این روضه‌هایی که خوندم برای این بود که بگم خیلی از مطالبی که نمی‌نویسم به دلیل زندگی در یک فرهنگ خاص و بزرگ‌شدن با این فرهنگه. شاید به مرور این هنجار‌ها برامون تغییر کنه و متفاوت زندگی کنیم. اما تا اون موقع کمتر در مورد سیاست و زندگی شخصی می‌نویسم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰