پیشنوشت: این نوشته در اواخر زمستان سال 1396 نوشته شده. ولی انتشار آن را به دلایل مختلف به تأخیر انداختم. زمان انتشار را هم همان روز تعیین کردم. نوشته را بدون کم و کاست منتشر می کنم و در تاریخ آن هم دست نبردم، اما ممکن است دیدگاهم در طول این مدت تغییر کرده باشد. امیدوارم برای برخی به کار آید.
در این پست قصد دارم کمی در مورد آنچه که به عنوان یک کارمند و نه مدیر در یک شرکت نوپا تجربه کردهام و آنچه از سایر دوستان در بقیه شرکتها شنیدهام بنویسم و پست بعدی را به تجربه کوتاهم در دورانی که تلاش میکردیم یک کسبوکار تأسیس کنیم اختصاص دهم. تجربه شخصی من حاصل تجربه کاری نزدیک به یک سال است و نه بیشتر. قاعدتاً هر چه تجربهام بیشتر باشد دقت بیشتری به خرج خواهم داد و موشکافی بیشتری خواهم کرد، اما بضاعت من در همین حد است. به علاوه اینکه با گذر زمان هم عمر شرکت زیاد میشود و دیگر چندان اسم شرکت نوپا مناسب حال این مشاهدات نیست.
فضای یک شرکت تازهکار را از زوایای متفاوتی میتوان شرح داد. میتوان از دید یک مدیر کسبوکار به مسئله نگاه کرد، از دید یک کارمند در قسمت فنی یا بخش اداری، یا حتی از دید یک مشاور کسب و کار و شاید از دید یک مشتری. تجربه من شرایط خاص شرکتی است که شاید چندان در میان سایرین مرسوم نباشد.
شرکت ما به لحاظ حقوقی حدود 2 سالاش است اما به لحاظ زمان فعالیت احتمالاً بیش از 20 سال! در واقع این شرکت به قول خارجیها یک Spin-off از دانشگاه است. مدتهای مدیدی تحت لوای دانشگاه پروژههای صنعتی میگرفته و انجام میداده و با گذر زمان و ساختارمندشدن بخشهایی از شرکت، به این نتیجه رسیده که جداشدن از دانشگاه میتواند ابتکار عمل بیشتری برایش ایجاد کند و مزایای بیشتری برایش به همراه داشته باشد.
آنچه بر شرکت گذشته گرفتن پروژههای فنی-مهندسی سطح بالا (high-tech) از صنعت ایران بوده که پیش از این نیازش را از خارج از کشور تأمین میکرده و به مرور به دلایلی مانند تصمیمات مدیریتی جسورانه یا تحریمهای سیاسی ظالمانه به یک استاد دانشگاه معتبر و خوشنام سپرده میشده است. به دلیل اینکه عمده فعالیتهای اداری اینگونه پروژهها با دانشگاه بوده و مذاکرات فنی-مالی پروژه هم از عهده یک استاد دانشگاه--که خودش هم ذاتاً مهارت مذاکره بالایی دارد--برمیآمده، چندان نیازی به اضافهکردن نیروهای غیر فنی به شرکت و افزودن بار مالی و ناسازگاری آنها با فضای فنی مجموعه دیده نمیشده است.
تصورم این است که همین رویه به مرور این نگرش را توسعه داده که همه کارها از همین نیروهای فنی بر میآید و اضافهکردن نیروهای غیر فنی--مانند بازاریابی، فروش، حسابداری، منابع انسانی و ...--بیش از آنکه ثواب آورد، مجموعه را کباب خواهد کرد.
چنین گذشتهای شرکتی ساخته که حدود 20 نفر استخدام رسمی دارد (در کنار دانشجویانی که پروژهها یا کارآموزیهایشان را میگذراندند) و از این میان فقط یک نفر غیرفنی بود: یک حسابدار تازهکار و بیتجربه!
میراث دانشگاهی بودن و استفاده از نیروهای دانشجو یک ساختار شناور و بینظم را توسعه داده بود که مزایا و معایب خودش را داشت. به نظرم مزیت این ویژگیها تا زمانی که شرکت به صورت رسمی به یک شخص حقوقی ثبت تبدیل نشده بود به معایبش میچربید. اما پیش از این که مزایا و معایب را در کفه ترازو قرار دهیم اجازه دهید شرایط را بیشتر بشکافم.
چند سال پیش برای بازدید از یک آزمایشگاه موتورهای درونسوز به دانشگاه تهران رفته بودم. از مسئولی که برایمان فضای آنجا را توضیح میداد پرسیدیم که چند دانشجو در این آزمایشگاه مشغول هستند؟ گفت ما از دانشجویان استفاده نمیکنیم چون «دانشجو یک روز عاشق است، و یک روز فارغ»
دانشجو در ایران موجود خارقالعادهای است. پولی دریافت نمیکند؛ انرژی زیادی برای فعالیت دارد؛ علایق متفاوتی دارد؛ و خوب میتوان از او کار کشید بدون این که پول چندانی دریافت کند.
دانشجویی را برای انجام یک پروژه درسی تصور کنید. او در طول روز احتمالاً چند کلاس دارد که تا حدی نسبت به حضور در کلاس مختار است و میتواند از زمان کلاسش هم برای انجام پروژه استفاده کند. بعد از کلاس هم تا شب و حتی تا صبح روی پروژه کار خواهد کرد تا تمام شود. در تنظیم برنامهاش هم میتواند انجام پروژهاش را به روزهای خاصی از هفته موکول کند و بقیه هفته را روی سایر درسهایش تمرکز کند.
حالا فرض کنید که این پروژه درسی نیست و کار است و بابت آن پول دریافت میکند. قاعدتاً به خاطر دریافت پول انگیزه بیشتری خواهد داشت و زمان بیشتری روی پروژه خواهد گذاشت. به دلیل شناوری زمانی میتواند فشار کاری بیشتری را تحمل کند بدون اینکه از ساعت کاریاش شاکی باشد؛ و قطعاً از اینکه کاری در حوزه رشته تحصیلی خودش انجام میدهد بیشتر خوشحال خواهد شد (به فرض اینکه رشته تحصیلیاش را دوست داشته باشد.) عملاً او زمانی که کار نمیکند یا بیکار باشد فرصت خود را روی درسهایش خواهد گذاشت و از اینکه بیکار است چندان شاکی خواهد بود. اگر هم حقوق چندان زیادی دریافت نکند به خاطر اینکه با قبل که هیچچیز دریافت نمیکرده نارضایتی چندانی نخواهد داشت و در صورت نارضایتی هم گزینههای چندانی پیش رویش ندارد.
البته این دانشجو هم موجودی باهوش است و بسته به شرایط واکنش متفاوتی نشان خواهد داد. من سه وضعیت متفاوت را مطرح میکنم تا اوضاع مجموعه ما بیشتر قابل تشخیص باشد: انجام پروژه تحت لوای دانشگاه، کار پارهوقت در یک شرکت، و البته فارغالتحصیل شدن دانشجو.
به نظرم دانشجویی که کاری را تحت نظر استادش در دانشگاه انجام میدهد و بابت آن پول دریافت میکند نمونهای از یک بازی برد-برد-برد برای همه طرفهای بازی است: دانشجو با کسب تجربه و پول، در هنگام فارغالتحصیلی برگ برندهای در بازار کار نسبت به رقبایش دارد؛ مجموعه دانشگاه و استاد سرپرست پروژه به خاطر دستیابی به نیروی کار ارزان، باانگیزه، سریع، آشنا به مباحث فنی به دلیل فاصله نیفتادن از زمان یادگیری (به قول خارجیها Fresh)، و با زمان شناور، پروژه ارزانقیمت و باکیفیتی تحویل خواهند داد و بنابراین دست بالا را در گرفتن پروژه نسبت به سایر رقبا خواهند داشت؛ کارفرما هم به دلیل همین شرایط سود بیشتری خواهد کرد، در هزینهها صرفهجویی میکند و فشار بیشتری بر یک مجموعه ساختارنیافته دانشگاهی نسبت به یک شرکت باسابقه و حقوقی خواهد آورد.
اما رفتار دانشجو در زمانی که در یک شرکت به عنوان نیروی پارهوقت کار میکند متفاوت خواهد بود. شاید اولین موضوعی که تغییر میکند درخواست حق بیمه از طرف دانشجو و همینطور الزام شرکت به بیمهکردن کارکنانش از سوی قانون باشد. با تبدیل شرکت به یک مجموعه حقوقی و الزام آن به رعایت قانون، رفتار شرکت در قبال کارمندانش نیز تغییر میکند و البته کارمندانش هم رویکرد متفاوتی به مجموعه خواهند داشت. اکنون دانشجو متوجه میشود که سود حاصل از فروش محصول یا قراردادها به جیب سهامداران شرکت میرود و مبلغ دریافتی خودش را با سود سهامداران مقایسه میکند. علاوه بر این، زمانی که شرکت رسمی میشود، مسئله ساعت کاری نیز به گونهای دیگر مطرح میشود و از دید دانشجو فعالیت در شرکت در خارج از ساعت اداری میتواند مشمول اضافهکاری شود و توقعی برایش ایجاد خواهد شد. تبدیل شدن یک مجموعه دانشگاهی به یک شرکت هم این تصور را در ذهنش ایجاد خواهد کرد که خود او هم امکان تأسیس یک شرکت جدید را خواهد داشت تا هم سود بیشتری کسب کند و هم استقلال عمل بیشتری داشته باشد.
نقطه جالب ماجرا تناقضاتی است که پس از فارغالتحصیلی/دانشآموختگی دانشجو رخ میدهد. با گذر زمان قدیمیهای شرکت فارغالتحصیل میشوند و تماموقت در شرکت حضور خواهند داشت. حضور تماموقت یعنی نیاز به کار دائم و اگر الآن کاری وجود نداشته باشد فعالیتهای دیگر--مانند رسیدن به درس و حضور در کلاس و خواندن برای امتحانی--نیست که این زمان ایجادشده را پر کند. پیش از این دانشجو در زمان بیکاری توقع پول نداشت و الآن دارد. تصورات پیشین او برای تأسیس یک شرکت جدید یا کار در یک مجموعه جدید هم برایش جدیتر خواهد شد و همین موضوع او را به ترک شرکت در صورت حداقلی از نارضایتی ترغیب خواهد کرد.
خب، این همه روضه خواندم که چه بگویم؟ همه این روضههای خستهکننده برای بیان مهمترین مسئله پیشآمده برای شرکتهای نوپاست که تقریباً میتوان گفت دردآورترین دغدغه برای هر کسبوکاری است: مشکل منابع انسانی!
رفتار کارمندان اینگونه شرکتها با افزایش سابقهشان در شرکت تغییر میکند. انتظار حقوق بیشتر، ساعت کاری مساعدتر، آینده قابل برنامهریزی و امنیت شغلی از همه مشهودترند و البته در صورتی که انتظاراتشان به اندازه کافی تأمین نشود و راضی نشوند شرکت را ترک میکنند؛ و همین ترک شرکت چند مشکل دیگر ایجاد میکند.
برای هر شرکتی ترک نیروهای باتجربه به معنی صرف تلاش و هزینه مضاعف برای تجربه اندوزی نیروهای جدید است. این تجربه هم باید از نیروهای قدیمیتر و باتجربهتر به نیروهای جدید انتقال پیدا کند یا اینکه نیروهای جدید با اشتباهکردن تجربه پیدا کنند. از آنجایی که یک استاد دانشگاه چنان فرصت ندارد که در تماس کامل با همه اعضای شرکت باشد، همه تجربه از طریق او انتقال پیدا نخواهد کرد و سهمی هم برای اشتباهکردن یا طولانیشدن پروژه به وجود خواهد آمد که هردو برای شرکت هزینهزا خواهند بود. اینجاست که یک مهندس میخواهیم تا یک مدل ریاضی بسازد و نقطه بهینه افزایش حقوق و تغییر تعداد نیروهای شرکت را به دست آورد که «پیدا کنید پرتقالفروش را!». البته یک نکته را هم از یاد نبریم؛ در چنین شرکتی هزینه ورود نیروی تازهکار به شرکت تقریباً صفر است و عرضه زیادی در بازار کار وجود دارد. برای همین از دید صاحب کسبوکار خروج نیروهایش آنچنان هم وخیم به نظر نمیرسد. نیروهایی که البته در بهترین دانشگاه کشور درس میخوانند یا خواندهاند.
آن میراث مطرحشده مشکلات دیگری هم ایجاد میکرد: ضعف نیروهای متخصص در سایر حوزههای کسبوکار. اگر شرکتی نیروهای متخصص کافی برای گشتن و گرفتن قرارداد جدید یا فروش محصول نداشته باشد، اگر نیروی متخصص برای رفع و رجوع کارهای مالی نداشته باشد، اگر یک مدیر داخلی باجربزه نداشته باشد، اگر مدیر منابع انسانی دلسوز نداشته باشد، و چندین اگر دیگر، حل این وظایف بر گردن نیروهای غیر متخصص در آن حوزه خواهد افتاد که متناسب با توانشان مسئله را حل خواهند کرد و الزاماً در همه حوزهها اوضاع رو به راه نخواهد شد.
البته مشکل منابع انسانی ریشههای دیگری هم داشت. مثلاً ضعف ساختار اقتصادی-صنعتی کشور که موجب کمبود کار در کشور و کاهش فعالیت شرکتهای فعال فنی-مهندسی-تولیدی میشود. اگر به این ضعف ساختاری، فساد اداری و رانتخواری را هم اضافه کنیم که نورٌعلینور میشود. همین موجب میشود که سرمایه موجود در شرکت کم باشد و توان شرکت برای اضافه کردن نیروهای جدید در حوزههای تخصصی متفاوت یا افزایش حقوق کارکنان و پاداش و ... کاهش پیدا کند.
حالا به همه اینها که گفتم تله بنیانگذار اضافه کنید و بعد یک روضه امام حسین (ع) پخش کنید و سینه بزنید! در مورد تله بنیانگذار نمیخواهم توضیح دهم و میتوانید در اینترنت به اندازه کافی بخوانید. اما بد نیست که در حوزه سیاسی اشارهای به این مطلب دکتر رنانی داشته باشیم.(لینک)
به نظرم کل آنچه گفتم را میتوان در یک صفت خلاصه کرد: بینظمی. بینظمی در نظام پرداخت،بینظمی در ساعت ورود و خروج، بینظمی در حجم فعالیت و توزیع زمانی آن، بینظمی در وجود کار، بینظمی در کیفیت سطوح مختلف کسبوکار، بینظمی در توان کارمندان در زمانهای مختلف سال و هزار جور بینظمی دیگر.
در اقتصاد میگویند وضعیت آشفته و غیرقابلپیشبینی منجر به کاهش سرمایهگذاری و بنابراین کاهش رشد اقتصادی میشود و با همین میتوان علت رشد اقتصادی ناپایدار را در شرایط اقتصاد تورمی مشاهده کرد. اگر همین آشفتگی را در مقیاس خرد در سطح یک شرکت نگاه کنیم، آینده شرکت قابل تشخیص است. و البته این آشفتگی میتواند تغییر کند و به نظم برسد.