مقدمه اول: بهانه این نوشته سؤال یکی از بستگان و دوستانی هست که چند وقتیه در مورد مسائل مربوط به رشته/دانشگاهش با من مشورت میکنه. در واقع ماجرا از آنجا شروع شد که من دانشگاه شریف قبول شدم و عدهای فکر کردند که کار خیلی بزرگی کردم! هنوز هم که هنوزه تصورم این هست که رتبه دو رقمی کنکور و قبولشدن در دانشگاه شریف چندان هم سخت نیست؛ هر چند که ظاهراً عمده مردم چنین تصوری ندارند. در واقع همین کوچیکدیدن دستاوردهام باعث شده که بعضی وقتها با کمبود اعتماد به نفس روبهرو بشم و وقتی که خودم را بقیه مقایسه کردم کمی روحیه گرفتم. ولی خب در مجموع هنوز هم با این قضیه کلنجار میرم. سعی میکنم این ماجرا را در یک پست مجزا باز کنم.
بگذریم. بهانه را توضیح میدادم. دوست من، مهدی، هر از گاهی در دورانی که برای کنکور کارشناسی میخواند از من مشاوره میگرفت. از همان سوالهایی که عمده کنکوریها میپرسند و بعداً به نظرشان مسخره میرسد: چه کتابی بهتر است؟، کلاس بروم یا نه؟، درصدهای من اینست با اینها ناامید شدم، چه کنم؟ و از این طور سوالات. البته منم در دوران کنکورم از این سوالات میپرسیدم اما نه به غلظت مهدی. و البته از مهدی هم غلیظتر هست و برای همین به نظرم چندان هم افراط نمیکرد. حالا هم که دانشگاه رفته و همان رشته من (مهندسی مکانیک) را میخواند، همان جنس سوالها را و بلکه سادهتر میپرسد: با چه استادی بردارم؟، چند واحد بردارم؟، کدام درس مهمتر است؟ و از این طور سوالات. در اصل غلظت سؤالهاش بیشتر شده و به نظرم به خاطر این هست که به یک طریقی بهش القا شده که این تصمیمها خیلی مهمه.
دکتر دورعلی، استاد دوستداشتنی دانشکده ما، یک روز سر کلاس گریزی به جلسات مشاوره انتخاب گرایش برای ارشد زد. یک گروهی به دکتر گفته بودند که بیا و برای سال آخریهای کارشناسی سخنرانی کن و در مورد تفاوت گرایشها توضیح بده و آنها را برای انتخاب گرایش راهنمایی کن. او هم عصبانی شده بود که مگر اینها بچه اند و همه بالای 20 سال سن دارند و خودشان باید برای خودشان تصمیم بگیرند و باید یاد بگیرند که خودشان برای انتخاباتشان جستجو کنند و انتخاب کنند. این راه حلها یعنی ما نمیگذاریم روی پای خودشان بایستند.
تصور من این است که حتی اگر والدین و مدرسه تا پیش از کنکور تصمیمگیری را به بچه، حداقل در مواردی، یاد داده باشند، در دوران کنکور چنان ترسی به جان بچهها میاندازند که کاملاً تصمیمگیری را فراموش میکند و بار نتایج تصمیمهایش را به دوش سایرین میاندازد. چنان بچه درگیر نظرات مختلف و عموماً متضاد مشاوران میشود که گیج میشود و هیچ تصمیمی نمیگیرد. بزرگکردن کنکور پیش چشمان بچه هم این تصور را برایش ایجاد میکند که تحصیلات دانشگاهی یگانه عامل رستگاری است. این میشود که در دانشگاه هم همین روند را ادامه میدهد و هر چه میگذرد از اشتباهکردن و تصمیم اشتباه بیشتر میترسد.
الآن کاری با اینکه ترس از اشتباه چه به جان جامعه میاندازد ندارم. مسئله اصلی آخرین سوالی است که از من پرسید و نشون داد که واقعاً تصور میکنه خیلی آینده تحصیلی اهمیت داره. جواب من سه جمله بود:
- به نظر شما مشکلی در آینده تحصیلاتی من پیش نمیاد؟
- آینده تحصیلاتی چندان اهمیتی نداره. آینده کاری هم چندان ارتباطی با تحصیلات نداره. ان شالله هممون عاقبت بخیر بشیم.
مقدمه دوم: پشت این سه جملهای که جواب دادم، برداشتهایی بود که از صحبتها و نوشتههای محمدرضا شعبانعلی داشتهام، مشاهدههایی که در طول این چند سال کردهام و بعضی از کتابها و مقالههای مرتبط با صنعت و تکنولوژی نوین خواندهام و به مرور به باور من تبدیل شده. البته که ممکن است اشتباه هم باشد یا نظرم تغییر کند. آنچه در ادامه مینویسم بسط این سه جمله است.
اصل مطلب
1. آینده تحصیلاتی چندان اهمیتی نداره
اون چیزی که در این بخش قصد دارم توضیح بدم بیشتر به مبحث دانشگاه و تغییرات دنیا و نقشی که باید از دانشگاه انتظار داشته باشیم بر میگرده. اخیراً دکتر گلشنی سخنرانی در دانشگاه شریف داشتند و از وضعیت خراب دانشگاهها، مخصوصاً شریف، حسابی گلایه میکردند و مشکلات دانشگاه رو برمیشمردند و در نهایت هم گفتند که دانشگاه در حال سقوط است. یکی از چیزهایی که اشاره کردند، فارغالتحصیلهای بیکیفیت، ناتوان، و بیمهارت از دانشگاه بود. اون چیزی هم که من قصد دارم اشاره کنم همینه.دروسی که در دانشگاه ارایه میشه اصلاً دانشجو رو برای فضای کار آینده آماده نمیکنه و سبک تدریس هم طوری شده که دانشجوها بتونن جواب سوالهای امتحان رو بنویسند نه اینکه مسئلههای واقعی رو به خوبی حل کنند. در اصل، دروسی که در دانشگاه ارایه میشه چند تا مشکل داره. قدیمیه، الزاماً توسط استاد مسلط به اون مفهوم و استادی که کاربرد اون موضوع رو بلد باشه ارایه نمیشه، الزاماً به کار نمیاد، و به روش مؤثر ارایه نمیشه. قبل از توضیح اینها باید بگم که من خیلی ایدهآلگرام و برای همین شاید این توضیحها خیلی رادیکال به نظر برسه.
به نظر من یکی از شروط ارایه درس صلاحیت استاد ارایهدهنده اون درسه. برای همین هم اعتقاد دارم که دانشگاههای متوسط و ضعیف به هیچ دردی نمیخورند و صرفاً یک مدرک بیخاصیت ارایه میدن (البته در مورد سایر دانشگاهها هم صادقه ولی بعضاً به دلایل دیگه). استادها صرفاً باید دروسی رو ارایه بدن که در حوزه تخصصی اصلی اونهاست. علاوه بر این باید به تدریسکردن هم علاقه داشته باشن. توی رفقای خودم، چه کسایی که کارشناسی رو توی دانشگاه خودمون بودند و چه کسایی که جای دیگهای بودند، دیدم که انتخاب پروژه کارشناسی و گرایش ارشد تا حد خیلی زیادی وابسته به علاقمندشدن به یه استاد بوده تا به یه حوزه. در اصل، ما ها به ارایه جذاب یه مبحث علمی علاقمند شدیم و اون رو به عنوان پروژه کارشناسی یا گرایش و تز ارشد انتخاب کردیم. البته یه حالت دیگه هم برای انتخاب گرایش بوده که اون معیار «توی بورس بودنه» که خارج از مبحث ماست (اجبار گرایش هم که کلاً خارج از بحث انتخاب گرایشه!)
دروسی که توی دانشگاه ارایه میشه هم عمدتاً ناکارآمدند و بعداً توی انجام پروژههای واقعی خیلی به دردی نمیخورند و اونهایی هم که به درد میخورند کاملاً فراموش شدند و باید بازآموزی بشن. مثالهایی که توی درسهای به درد بخور ارایه میشه چنان سادهسازی شده هست که زمان مواجهشدن با مسئله واقعی قابل الگوبرداری نیستند. در کنار اینکه توی دانشگاه به ما یاد نمیدن چطور یه مسئله واقعی رو به تعدادی مسئله کوچکتر و قابل حل بشکنیم و بعد دوباره همه چیز رو سر هم کنیم تا مسئله واقعی حل بشه. سختی ارایه به این شکل هم باعث شده وقتی استادی چنین روشی رو ارایه کنه همه فراری بشن و سمت اون استاد نردند. امان از تنبلی!
حذف دروس به درد نخور از چارت درسی هم مسئله خیلی بغرنجیه. این اختلاف هنوز هم وجود داره که اگر چیزی ممکنه در آینده به کار یک مهندس بیاد باید اون رو از قبل یاد بگیره یا نه؟ مثلاً عمده مهندسهای مکانیک در آینده هیچ نیازی به قضیه گرین و استوکس توی حل مسائل واقعی ندارند ولی حتماً باید اینو توی ریاضی عمومی 1 و 2 یاد بگیرند. من توی دوره ارشدم هیچ نیازی به کل 14 واحد ریاضی که پاس کردم نداشتم؛ هیچ انتگرال و مشتقی نگرفتم و عمده نیازم با 3-4 تا درس خاص حل میشد. خب دلیل هدر دادن این همه وقت من چی بود؟
ارایه دروس در دانشگاهها یه ارایه سنتیه و سازگار با شرایط امروز نیست. من فعلاً کاری با مبحث پژوهش صرف و گرفتن دکترا ندارم و بحثم ارایه مهندس برای حل مسائل واقعی مهندسی در بازار کاره. برای اینطور آدمها باید بسته به حوزه کاریشون یه سری درس خاص ارایه بشه و تمرکز عمده روی نحوه حل مسائل مهندسی با رویکرد کار گروهی باشه. این چیزیه که ما هیچوقت درست یاد نگرفتیم. علاوه بر این، روند تکنولوژی داره به سمتی میره که برای حل همه مسائل از کامپیوتر استفاده میشه و عمده کارها اتوماتیک شدند. توی این دنیا باید یاد بگیریم که چطور شغلی داشته باشیم که دوام داشته باشه و یه کامپیوتر جامون رو نگیره. به نظرم بهترین راه اینه که خودمون بتونیم فرایند اتوماسیون رو اجرا کنیم و برنامههایی بنویسیم که جای آدمها رو میگیره.
به نظرم دستاوردهای مهم دانشگاه باید اینها باشند: نحوه حل مسائل مهندسی و شکستن اونها به مسائل کوچکتر، نحوه یادگرفتن چیزهایی که بلد نیستیم، و مهارتهای نرم مثل کار گروهی و مهارتهای ارتباطی. اگر واقعبین باشیم و با شرایط فعلی کنار بیایم متوجه میشیم که بستر مناسبی برای یادگیری حل مسائل مهندسی در دانشگاهها وجود نداره. اما اگر کمی باهوش باشیم از پروژههای درسی و تزهامون تا حدی میتونیم یاد بگیریم که چیزهایی که تا حالا بهمون درس ندادند رو چطور یاد بگیریم. یه بستر مهم دیگه که بعضی از دانشگاهها فراهم میکنند و البته به مرور از طرف دانشجوها به فراموشی سپرده شدند یادگرفتن مهارتهای نرم هست.
دانشگاههای باسابقه و جاافتاده این ویژگی رو دارند که گروههای دانشجوی زیادی رو به خودشون دیدند و همین باعث شده نهادهای دانشجویی خوبی توی زمینههای مختلف توی اونها رشد کنه و به خاطر توالی نسلهای دانشگاهی، این نهادها باقی موندند. چندان مهم نیست که توی کدوم یکی از نهادها فعالیت میکنیم، سیاسی، ورزشی، علمی، فرهنگی یا تفریحی؛ مهم اینه که فعالیت در این نهادها باعث میشه تمرین کار گروهی بکنیم، تعامل با همدیگه رو یاد بگیریم و تجربه حداقلی از مواجه شدن با اجتماع داشته باشیم. مخصوصاً که جامعه ما طرز رفتار متقابل دختر و پسر رو هم یاد نداده و این یه فرصت مناسب و کمخطر! برای یادگیری این موضوع هست.
از همه اینها که بگذریم، توجه به این موضوع خیلی مهمه که مدرک تحصیلی حداکثر 5 سال اعتبار داره و بعد از اون، برای معرفی خودمون توی بازار کار سابقه کاری ماست که مهمه نه مدرکی که 5 سال پیش گرفتیم. و البته وقتی که هیچ تجربه کاری نداریم تنها چیزی که برای ارایه داریم مدرک تحصیلیمون هست و باید توجه کنیم که این مزیت رقابتی خیلی بزرگی نیست چون آدمهای مثل ما خیلی خیلی زیادند.
2. آینده کاری هم چندان ارتباطی با تحصیلات نداره
بازار کار یه بازار پویاست به این معنی مثلاً امروز به 1000 نفر مهندس مکانیک با تخصصهای الف و ب و ج نیاز داره و پسفردا به 200 نفر مهندس شیمی با یه تخصصهای مختص به زمانش. این تغییراتِ نیاز بازار کار امروز به وجود میاد اما دانشگاه قابلیت تطبیق خودش با نیاز بازار کار رو نداره و اگه در لحظه نیاز بازار کار هم معلوم باشه، با اغماض دانشگاه 2 سال طول میکشه تا خروجی مورد نیاز بازار رو تأمین کنه و خب بازار هم توی این مدت بیکار ننشسته و یه جوری نیازش رو تأمین کرده و اینجاست که حسنی میمونه و حوضش! هر چند که توی بعضی از حوزههای نوظهور تأمین نیاز بازار کار به سرعت انجام نمیشه و این عطش تا چند سال باقی میمونه اما یه پارادوکس هنوز هم باقیه: مگر نیاز به مهندسهای مکانیک چقدر هست که هنوز با این شدت توی دانشگاهها ظرفیت دارند؟ چرا این سیگنال بازار به دانشگاه نمیرسه و ظرفیت این رشته رو کاهش نمیده؟ حدس میزنم این سؤال به سیاستگذاری برمیگرده که در حوزه من نیست اما به هر حال نیاز هست که جواب داده بشه.
در حال حاضر با مشاهدات من، این طور به نظر میرسه که بازار کار در ایران به فارغالتحصیلان دو رشته «مدیریت کسبوکار» و «مهندسی نرمافزار» نیاز داره. البته خیلی از کسبوکارهایی که مرتبط با مهندسی نرمافزار هست بدون تحصیلات آکادمیک هم قابل دستیابیه اما دستهای از اونها هستند که آشنایی با مباحث آکادمیک میتونه امتیاز محسوب بشه. الآن بازار کسبوکارهای دیجیتال در ایران به سرعت در حال گسترشه و از اونجایی که از روند جهانی خیلی خیلی عقب هستیم تصور میکنم که تا پرشدن ظرفیت این بخش از بازار خیلی فاصله داریم.
علاوه بر این، یه پدیده آماری در داخل کشور (و احتمالاً خیلی جاهای دیگه دنیا) برقراره: شغل بخش زیادی از شاغلان ارتباطی با رشته تحصیلی اونها نداره. از اونجایی که بازار کار یه موجود طبیعی هست، امکان تغییر ناگهانی توی اون وجود نداره. پس بعد از جایگیری ما در بازار کار، ما هم با خواص اون کنار میایم. پس با احتمال زیاد شغل ما هم ارتباطی با رشته تحصیلیمون نخواهد داشت! در مورد اینکه در مواجهه با این دانسته باید چکار کنیم یه پیشنهاد دارم: سراغ کاری برید که دوستش دارید.
میهایلی یه دانشمنده که یه معیار خیلی خوب برای تشخیص کاری که دوست داریم ارایه کرده: کاری که توش غرق میشیم و گذر زمان رو حس نمیکنیم و اسم این وضعیت رو غوطهوری (Flow) گذاشته. یه کتابی هم به همین اسم داره که هنوز فرصت نکردم بخونمش. اگر به سمت انتخاب کاری با شاخصه غوطهوری بریم و همه یادگیریهامون رو هم حول همین وضیعت قرار بدیم کمکم به درجهای از حرفهای بودن توی اون حوزه میرسیم که رزومهمون انقدر بزرگ میشه که مدرک دانشگاهیمون کاملاً زیر سایه اون گم میشه. بنابراین توی بازار کار هم میتونیم مزیت رقابتی قابل قبولی داشته باشیم.
یکی از ویژگیهای بازار کار فعلی کاهش پروژههای عمرانی دولتی به دلیل کمبود بودجه دولتیه. توی این وضعیت، شغلهای پیمانکاری واقع در زنجیره متصل به دولت در وضعیت خیلی بدی قرار دارند. یک زمانی که با دکتر کیامهر صحبت میکردم گفت
توی وضعیت رکود اقتصادی، بهترین بیزینس اونیه که به مردم جنس بفروشه یا خدمات ارایه بده، چون مردم پول نقد دستشون دارند و همون موقع پول میدن.
در این شرایط، بازار کار بیشتر متناسب با نیاز مردم شکل میگیره تا پروژههای تعریفشده دولتی. و توی این شرایط سهم مهندسهایی از جنس ما خیلی کمتر میشه. تصور میکنم پرکششترین سگمنت بازار کار در این شرایط بخش بازاریابی و فروش باشه.
یکی دیگه از چیزهایی که در کسبوکارهای ایرانی کمتر به سراغش میرن کسبوکارهای مبتنی بر صادراته. درسته که توی این حوزه به دلیل روابط آشفته با جهان خارج کار سختی داریم، اما بازار کار متفاوتی داریم. فکر میکنم شرکتی که با مشکل فروش و کمبود پروژههای دولتی مواجه شده باید عمده تمرکزش رو روی فروش محصول و خدماتش به خارج از کشور بذاره و دست از سر این دولت در حال احتضار برداره.
چند وقت پیش یه تحلیلی میخوندم که بچههای دهه 70ای زودتر جذب بازار کار میشن و مثل دهه 60ایها صبر نمیکنن که اول درسشون تموم بشه بعد برن سراغ کار. غیر از این هم یه تغییر روندی توی جذب دانشجوهای کارشناسی شریف اتفاق افتاده که رتبههای بالای کنکور به جای برق که قبلاً رشته توی بورسی بود، کامپیوتر رو به عنوان رشته اول توی دفترچه انتخاب میکنند. اینها نشون میده که مردم دارند از بازار کار سیگنال میگیرند اما اینکه دانشگاهها و سیاستگذارها کی قراره رفتار درستی نشون بدند رو خدا عالمه.